رفیقِ همکاری داریم که ۱۲ سال پیش وقتی استخدام شدم، یکراست فرستادندم زیر دست او و نگو در تمام ماههائی که شاد و خرم از صبح تا ظهر میگفتیم و میخندیدیم و کار! راه میانداختیم، دارد زاغ سیاه چوب میزند و سبک سنگین میکند و میآزمایدم به انواع سنگ محکها که آیا یکی مثل خودشانم …
خستهی راه، وقتی رسیدیم و آنقدر نزدیک شدیم که گنبد و گلدسته نمایان شود و همهی خستگیها را ببرد، همآنجا که آدم تماما سجده میشود و به حیرتِ (تبارک الله احسن الخالقین) خاضع و ساجد و راکع، وقتی سر از سجده برداشت و دست را به ارادتِ سلام دادن بلند کرد که حمد و ثنایت …
نمیدانم آیا بین اینهمه فایلهای نیمه نوشته و یادداشتهای هنوز کامل نشده، مجالی خواهم داشت که از اربعین و کربلای امسال بنویسم یا خیر؟ خاصه اینکه، نرفته به یکی از عزیزانِ دوست، قول دادهام که اگر برگشتم! دست به کیبورد نشوم و ننویسم الا متنهائی را که ماههاست قولش را بهش دادهام و حالا که …
فردا به افق ایران و عراق که لا بینهم فِراق، اربعین است و جمعیت به نهایت ازدحامش در کربلا رسیده و میرسد و هی هر لحظه به آن اضافه میشود. اهالی عراق به فتوای حضرت آقای سیستانی که خدایش به سلامت دارد، هر روز از ماه صفر که پا داد را به قصد زیارت اربعین …
داریم میرویم زیارت. مثل هر سال. اما انگار امسال قصهمان جور دیگریست که؛ دلم از هیچ میلرزد… . نه من. که خیلیهای دیگرِ دائمالاربعین همین حالند! شب که در تشویش و درگیر فکر و خیال بودم، همسر گفت که چرا دلواپس چیزی هستی که سر و ته و ابتدا و انتهایش به کسی وصل است …
مشکی محرم را از وقتی امام شهید را شناختهام داشتهام. یادش بخیر آن سالها که نوجوان بودیم و جلسات زیارت عاشورایِ عاشورا تا اربعینِ حاج ولی آقای نوروزی تازه راه افتاده بود و شیرینی اسمِ حسین تازه داشت میخزید توی رگهایمان و راه کربلا و زیارت امام مسدود بود و دیدن حرم یک آرزوی دست …
مدینهی دوم اگر باشی در سفر تمتع، نهایتِ نهایتش ۴ یا ۵ روز از سفر یک ماهه و چند روزهات را در مدینهای و این برای متصل شدن سیمهای سرگشته و بی و سر و تهِ دلت به کهربای پرفشاری حبیب خدا و فرزندانش اصلا کافی نیست. امسال ۴ شب و پنج روز میهمان مدینهایم …
خداحافظی از کسی و جائی که دوستش داری، سختترین و ناممکنترین کار عالم است. و امروز روز خداحافظی بود. روز وداع. و من هیچوقت از این کلمه خوشم نیامده است که بوی تلخی و جدائی و دوری میدهد و چنگ میاندازد توی دلِ پر از تشویشِ آدم. هی از صبح میخواستم بروم حرم و هی …
صبح که با عمو رفته بودیم مسجدالحرام برای نماز صبح، اولین نوبت در این سفر بود که فراغت حاصل شد و توانستم نماز صبح را در بیت الاهی باشم و داشتیم توی راه در این باره حرف میزدیم که هر یکان یکانِ حاجیهائی که از شرق و غرب عالم جمع شدهاند اینجا دور خانهی خدا، …
کمی از اوضاع امسال عربستان بنویسم. اول اینکه خانمها بر خلاف دفعاتی قبلیای که در عربستان بودم، حضور بسیار پررنگی پیدا کردهاند در مناسبات اجتماعی. چند شب پیش حتا دیدم که یکیشان برقع مشکی به صورت با تویوتای سفیدرنگش لائی کشید از بین دو ماشینِ دوبله پارک کرده جلوی مسجد قطری و ویراژی داد و …