دل نامه

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز….

چرک نویس های سال هشتاد و هشت اَم دارند تَه می کشند. هر روز که روی آن ها می نوشتم دانه دانه اتفاقات بهار و تابستان و پائیز سال ِ فتنه!!! برایم مجسم می شد. و یادم می آمد در پائیز آن سال پر حاشیه زیر آن پل و روی نیمکت های بتنی بوستان کناری …

و من دلواپس دست هایت بودم

هر شب کنار پنجره می نشینم تا بیائی و برایم خط بنویسی… سرخ، آبی، سبز، کلمات را وقتی می نوشتی، هر کدام اناری می شد و توی آسمان ابر و بادها چرخ می زد و چرخ می زد و دست آخر می افتاد توی حوض. وقتی خط می نوشتی پرستوها ردّش را می گرفتند تا …

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو …

فَاصْفَحْ عَنِّی بِحُسْنِ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ

بعضی وقت ها غلطی که می کنی آنقدر گنده تر از دهانت هست که کارت با عفو و بخشش راه نمی افتد. زمزمی که گناهت را بتواند بشوید، لابد باید چیزی بالا تر از عفو باشد که اسمش را گذاشته اند: صفح! عفو، گذشت از مجازات است ولی صفح یک درجه بالاتر است. صفح این …

من الغریب الی الحبیب

هر بار هر غریبه ای را در هر شهر غریبی که می بینم انکار ته جهره ی همه شان کسی شکل تو، مثل تو، اصلن انکار که خود تو! منتظرست تا حلول کند… و من شهرهای غریب را دوست تر می دارم از دیاری که درش نشانی از حبیب نیست!

وَ وَجَدکَ ضالاً فَََََََََََهدَی! *

آدم که داخل ماجرائی باشد بیشتر ِ ابعاد قصه را نمی شود- نه که نخواهد – ببیند! داخل ماجراهای ما حیرانی زائد الوصفی حکم فرماست. می گفت: حیرانی، اضطراب می آورد و اضطراب خصیصه ی خوبش اینجاست که تصمیم آدم را دقیق تر از آب در می آورد! آی تو که آن بالا نشسته ای! …

بی دل از بی نشان چه گوید باز؟

تو اصلن در خواب من چه می کنی؟ مگر قرارمان یادت نیست؟ مگر قرار نشد انگار کنیم نه خانی آمده و نه خانی رفته؟ مگر لحظه های آخر، سر ِ آن میدان یا چه می دانم چهار-راه یادت رفته؟ چرا بی خیال نمی شوی بعد این همه سال! یادت نیست که این من بودم که …

شب آرزوهای شدنی!

ام شب مدام باید یادم باشد که قدر آدم ها به اندازه ی وسع آرزوهایشان است. باید یادم باشد که کاهلی گدا، تقصیر صاحبخانه نیست. یادم باشد گر شبی در خلوت جانانه مهمانم کنند، گول نعمت را نخورم و مشغول صاحب خانه باشم. یادم باشد جامم را تا جائی که می شود بالا ببرم تا …

و سیه روی شود هر که در او غش باشد!

نقطه ی صعبی است جایی که فکرهایت را کرده‌ای و تصمیمت را گرفته‌ای اما نمی خواهی آنرا به زبان بیاوری، می خواهی آنرا بتعویق بیندازی، تا جایی که بشود از بیان دورتر و دورتر شوی و باوجودیکه گریزی نیست، اما بازهم باتمام وجود آرزو می‌کنی ای کاش اصلا شرایطی بوجود نمی‌آمد تا مجبور باشی تصمیم …