پیرزن کلی ذوق کرده بود وقتی در نماز جماعت صبح مسجد محلشان خبر پیروزی دکتر را به ش داده بودند. از همانجا و همان وقت صبح، با موبایل یکی از همان خانم جلسه ای های سحرخیز، بهم زنگ زد تا بگوید خسته نباشید که این یکی دو سه هفته ای، سرخی از چشمهایتان نرفته و …
ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی! شمع دانی های حیاط مادربزرگ، هر بهار به نفخه ی صورِ دعایِ تو دستهایشان تا بی نهایتِ آسمان گل می دهد که مگر آمین گوی دعای آمدنت باشند … وعده ی نیکوی راستین! بیا و نصیب غمزده ی دعای گل ها را از پائیز بودن مکرر برهان! …
هر سال با یک سررسید و انتظاری که به سر نرسید …
و داقََتِ الارضُ و مُنِعَتِ السَماء زمین تنگ شده و آسمان بخیل! حالا هی من خوش خوشانم باشد که که خانه مان مهیاست و بهار دارد می آید! بهار! آنست که خود ببوید، نه آنکه تقویم بگوید … بهار! آنست که خود بیاید، نه آنکه تقویم بگوید …
سلام. حال من خوب نیست. اما همیشه برای سلامتی شما، شمع روشن می کنم. دیریست که همه را از خود بی خبر گذاشته اید. می دانید که! پدر بزرگ مُرد. برای پدر هم نفسی باقی نمانده است. جمعه ی پیش سخت بیمار بود. از بستر بر نمی خاست. چشمهایش، به پنجره بود و قلبش تا …
ما استراتژی نبرد رو یا بلد نیستیم یا یادمون ندادن. واسه ی همین هم هست که اگه کل حرفائی رو که تو این دو سه هفته از مصاحبه شونده های صدا و سیما شنیدیم رو ÷یاده کنیم رو کاغذ، همه ی حرفها و جملات خلاصه میشن تو مرگ بر آمریکا و اسرائیل و محکوم کردن …
روزیکه خواهی آمد از کوچه های باران … نمی دانم که هستم یا نه! شاید … که بیائی و من آن روز نباشم! اما می دانم که می آئی… در نایاب ترین ثانیه هائی که ساعتهای دیواری قدیمی تجربه خواند کرد! در لابلای بوی خوش اقاقی ها و آواز پر جبرئیل … می دانم که …
دهمِ برجِ دهم است. این جا برف تازه شروع شده. یعنی تا همین دی روز، هوای این جا ربطی به این موقع نداشت. نشسته ام در جائی دورتر از ریزش برف و دانه های بی نظم و ترتیب برف را می بینم که بر هم می خورند و فرو می ریزند در زمینی که تا …
(صدای فریاد در بیابان پیچید که می گفت: « از گناهان خود توبه کنید. ملکوت خدا نزدیک است!». یحیی بود که فریاد می زد؛ یحیای تعمید دهنده. جامه ای از پشم شتر پوشیده و با کمربندی از چرم، آن را به خود پیچیده بود. خوراکش چیزی نبود جز ملخ و شیره ی گیاهان صحرائی. چشمان …
بگذار پائیز و دِیِ دور و دراز تا می شود سرد و دراز و دیجور باشند… بگذار، دور و درازی یلدا و سردی و سوز شبها، تا آنجا که – جا! – دارد، بتازند و خود بنمایند. بگذار مناسک درازی شب تار، جزئی از عادت مردمانِ دور از تو باشد و – ما -را تا …