بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری …
رفیق حادثههایی به رنگ تقدیـــری اسیر ثانیههایی شبیهِ زنجیــری در این رسانهی دنیـا میان برفکها نه مانده از تو صدایی، نه مانده تصویـری رسیده سن حضورت به سن نوح اما شمار مردم کشتی نکرده تغییری هزار جمعهی بیتو گذشته از عمـرم هـزار سال پیاپی دچار تأخیری شبیه کودک زاری شدم که در بـازار… تو دست …
از هفت روز هفته فقط یک روزش مال خودت است. روز خودت. جمعه ای که سرت خلوت تر است و کسری خواب شنبه تا پنج شنبه ات را جبران کرده ای و دست آخر، یک بعد از ظهر پائیزی با چای آبلیموئیِ لیوانی، چاشنی روز تعطیلت می شود. تا وقتی بین کتاب ها و انبوه …
زیر ریسه های الوان نیمه شعبان، با موسیقی ملایم چادرهای شربت و شیرینی و بچه های نو نوار کرده ی با کلی انرژی و اشتیاق، که کلی ماشین را قطار کرده اند پشت ایستگاه صلواتی شان، که کلی ذوق می کنند وقتی شیشه ی ماشینت را پائین می کشی و دست می بری تا مهمان …
ببین! حتی ماه، که همیشه ی خدا به ماهی اش می نازید هم از رو رفت… امشب را که قرار بود تو باز برای هزار و چندمین بار متولد شوی! و اذا خسف القمر! الله اکبر از این نشان آشکار خداوندی! ماه، امشب برای هزار و صدو هفتاد و ششمین بار، رخ در نقاب زمین …
عاشقی ما، چرخیدن بر مداری است بیضی به مرکزیت تو؛ سالهای دوری- لحظه های نزدیکی… نایی اگر مانده تا پایی به رفتن ادامه دهد، ته ماندهی همان دقایق دیدارهای روبرو است. ایستادهای و تمام سیارهها طوافت میکنند. سرت شلوغ است. کهکشان است مثلا! بزرگترها نزدیکترند. ما خرده سیارهها افتادهایم به مدارهای آخر. تا کی بشود …
چه فایده دارد؟ چه فایده دارد این همه آرزو بکنیم و تو برآورده نشوی … چه فایده دارد صوم و صلوه رجب و شعبان و ماه کریم، وقتی قنوت اجابتشان به پنجره وصال تو گشوده نمی شود. اصلا ، اگر بیائی، که می آئی، دیگر آرزو به چه دردمان می خورد!؟ ما آرزو را به …
ـ ……… و آنگاه که از کسانش درجایگاهی شرقی کناره گزید و میان خود و آنان پرده هائی کشید؛ پس ما روح خود را نزدش فرستادیم و برای او همچون انسانی درست اندام نمودار شد. ـ مریم گفت: «من از تو به خدای رحمان پناه می برم، اگر پرهیزگار باشی.» ـ (جبرئیل) گفت:«همانا من فرستاده …
این دلخوشی کجاست که تو زود می رسی؟ در یک پگاهِ جمعه ی موعود می رسی؟ سهراب مُرد، رستمِ بیچاره سکته کرد آیا شما همیشه چنین زود می رسی؟! بعداز سه بار جنگ جهانی و قتل عام در بدترین زمانه ی موجود می رسی!! اخبار گفت: منتظر مقدم توائیم او در ادامه اش که نیفزود …
من … رنج تو ام ! می دانم …!می دانی!!!* * شعر مرحوم علی صفائی پا نوشت: آقا اجازه! ما دلمان تنگ می شود…