اصلن باید یک قانونی نوشته بشود که دستور بدهد اتفاقاتی که برای آدم می افتد، ته نشین بشوند، بعد یکی دیگر اتفاق بیفتد. اتفاقات نباید این طوری وحشیانه بیفتند. باید به آدم امان بدهند. باید بگذارند آدم از یکی شان عبور بکند، بعد صدتا دیگر پیش بیاید. آدمی که منم که فقط می توانم در …
می بینی! همه ی موسی ها بعد از گم کردن ماهی هایشان همین قدر نا آرام و ناصبور می شوند. این زمین تا دلت بخواهد پر است از موسی ها و ماهی های گمشده…ماهی هایی که خدا خودش به تو می دهد تا گم شان کنی. تو فکر می کنی چیزی به دست بیاید که …
بیا که رایت منصور ِ پادشاه رسید نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فریاد دادخواه رسید پی نوشت: خواجه! گفتیم خیر سرمون بیا بشین نصف شبی یه پیاله هم با ما بزن روشن شیم!!! نه که بیای عهد بزنی وسط معرکه ی …
برگ جریمه رو با حوصله ی تمام نوشت و داد دستم. بعد، انگار! چیزی یادش اومده باشه پرسید: ببینم! شما با این آقای!!! شرفخانلو که شهیده و پادگان به اسمشه نسبتی دارین؟ گفتم: چطور مگه؟ با نگاه معنی دارش سر تا پامو ورانداز کرد تا مطمئن شه ریخت و قیافه م به بچه شهید می …
دریغ می کنی از من نگاه را حتی و نیز زمزمه گاه گاه را حتی من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم چرا مضایقه داری گناه را حتی؟
خدا بیامرزدشون. هم آقای بَهجت رو و هم مرحوم پدربزرگ مارو که فامیلیش، جزء مفاخر مذهبی اش به حساب می اومد و با غرور تمام، سینه جلو می داد که: میگن یکی از مجتهدین قم، فامیلیش بهجتیه!
اخیرا دلیل اینکه برای بیشتر واضحات، توضیح اضافه می دهم و برای چیزی که می شنوم انتظار توضیح بیش از حد دارم را یافته ام. کاشف به عمل آورده ام که این خصوصیتی ژنتیکی است و قصه برمی گردد به ژن هائی که نا خودآگاه و خارج از دایره ی اراده، به من منتقل شده …
آن یک نفر که روزگاری نوشتن هایش را دوست می داشتی، می گفت همیشه، که آدمیزاد زاده رنج است در این سیاره رنج! تو و من و همه ی انهائی که قوه ی تعقلشان و غریزه احساساتشان قد بدهد، خوش دارند این ندانسته در گردون نمی دانم ها چرخیدن را شب، که دلتنگی ام را …
از واکنش های جذاب لذت میبرم. گیرم سالی یکی دو بار اتفاق بیفتند … شده حتی سالی فقط یک بار! ولی به لذت اتفاق افتادنش می ارزد. وای که چه سخت روزگاری شده که جذابیت هایش منحصرند به حیله ی کلمه ها و حرف ها. آنهم اگر پا بدهد سالی یکی دو بار – فقط …
کافه پیانوی فرهاد جعفری را می خواندم. آنجایش را که نوشته: خیلی وقت است کفش جفتی خدا هزار تومن پایش نکرده و از این جوراب های سه جفت هزار تومن می پوشد که مدام به آدم احساس جلفی و سبکی می دهند و هیچ جور وادارت نمی کند که آرام و سنگین راه بروی … …