(به بهانه هفتمین سالگرد شهادت شهید حامد جوانی و انتشار چاپ هشتم کتاب شبیه خودش) کتابش برخلاف کتابهای قبلیم خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکردم سر و شکل گرفت. انگار کسی ایستاده باشد بالای سرِ کار و هی ایراد و گیر و گرفتها را رفع و رجوع کند و آدمها را به هم برساند …
از تلفنخانه مخابرات نزدیک چهارراه مارالان، یکی دو ساعت بعد از افطار، شبی حوالی آبان و آذر ۱۳۸۰ بود که اولین بار با او تماس گرفتم. آن سالها نه موبایل مثل الان فراوان و در دسترس بود و نه حتی خطوط ثابت تلفن را در هر خانهای میشد یافت. ولو اینکه خانهاش خانهی دانشجوئی باشد …
یک ماه نشده که از حج برگشتهام. و در تمام روزهای این یک ماه، روزی نبوده که دلم تنگ روزهای کمی که دیدار کعبه قسمتم بود نشده باشد. در این بیست و چند روزی که برگشتهام، سفرهای کاری و غیرکاری و رتق و فتق اموری که یک ماهِ نبودنِ بخاطر حج، عقبشان انداخته بود باعث …
نقاشی چهرهی صادق برای نشستن روی جلد کتاب که از زیرِ دست طراح بیرون آمد، روزهای اول اسفند بود. حوالی روز مادر. طرح را فرستادم برای مادر شهید که ببیند و اگر پسندید باقی کارهای طراحی جلد و چاپ را انجام بدهیم. حاج خانم عکس را که دیدند چنان ابراز لطفی کردند که هنوز شیرینیِ …
در ایام تحصیل در تبریز صاحبخانهای داشتم که از بازنشستگان قبل انقلاب بود و از وفاداران به خرید هر روزهی روزنامه قَطورِ اطلاعات با ضمائمش! این مردِ مسن که از متولدین هزار و دویست و هشتاد و خوردهای بود و بس که نمرده بود داشت تبدیل به فسیلهای جامانده از دورهی دوم زمین شناسی تبدیل …
هرسال به نسبت سال قبلش، در وزن کولهای که با خود میبریم برای سفر اربعین تجدید نظرِ منفی میکنیم؛ یعنی وزنِ بارمان هر سال کم و کمتر میشود. دلیل واضحی هم دارد؛ اینکه بر خلاف باقی سفرهای سیاحتی و حتا زیارتی، بار همراه مسافر از زمانی که لب مرز از خودرو پیاده میشود تا روزی …
امروز تاسوعا بود، روز ابالفضل. نوحهی امروز مال ابالفضل است و حماسهای که آفریده. طرف صبح، به رغم خستگی دیشب، بُن کن کردیم برویم هیئت. و مگر میشود خستگی دلیل نرفتن و جا ماندن باشد؟ آدم یک سال منتظر است تاسوعا بیاید و روضهی مکشوف بشنود. و نوحهی عُریانِ تاسوعا را مگر میشود روز دیگری …
سه بار دیدمش. فقط سه بار. بار اول، دو سال پیش در مراسم رونمائی از کتابی که برای شهید مدافع حرم حامد جوانی علیه الرحمه نوشته بودم و او آمده بود و تواضع کرد و کنارم ایستاد و ناخوشی امانش را بریده بود و نا نداشت اما بریده بریده، حرف زد و تقدیر کرد و …
و امشب شب آخری بود که در این سفر میهمان اقلیمِ قبلهایم. و یار نادیده سیر چه زود گذشت؟ ساعتی از شب گذشته مهیا شدم بروم مقام. (و این لغتی است که عوامالناس آذری زبان برای حرم و اماکن مقدسه استعمال میکنند.) دلم برای دیدنِ دوبارهی کعبه پر میکشید. اتوبوسها دیگر نه به ترتیب و …
کسی دو سه روز پیش تماس گرفت از طرف روایت فتح که میخواهیم کتاب حامد را بفرستیم برای تجدید چاپ و عکسهای کتاب لازممان است.نمیشناختمش. لابد از آنهاست که تازه آمدهاند روایت. تیم مدیریت جدیدی که در روایت آمده سرکار، برابر آنچه حس کردهام در این یکی دو ماهه، تیم کاربلد و حرفهای است. یادم …