رانندگان عراقی، تنها جماعتیاند که از قافلهی خیرات و احسانات و ارائهی سرویسهای مجانی به زائران اربعین ابوسجاد، دور ماندهاند. (ابوسجاد کُنیهی امام حسین است و میدانیم که اعراب، افراد را به اسم فرزند پسر پزرگترشان میخوانند و از این رو، امامِ شهید را به نام ابوعلی یا ابوسجاد میخوانند.) راننده که میگویم، شامل همهی …
جمعِ هرسالهی ما هر سال یکی دو زیارت اولی دارد. اصلا مثنویِ حکایت زیارت اولیها هفتاد من کاغذ میخواهد و سهمی سوا که از حال و احوالشان بنویسی؛ شوق دارند. ترس دارند. اضطراب و هیجان را قاطیِ هم دارند. عجله دارند و صبر ندارند و انگار دنیا قرارست برایشان رخِ دیگری بنمایاند و صد البته …
تا کرمانشاه جاده همان جاده است و راه همان راه. از کرمانشاه و مسجدِ معروفِ بین راهیش به بعد، راه انگار در تسخیر اربعینیها و حسینچی ها باشد. پلاکِ تهران و قم و مشهد و ساوه و اردبیل و تبریز و خوی و ساری و زنجان و قزوین و همه جای ایران، قاطی هم، انگار …
اما یکی دو نفر هستند که همان سینهخیز را که چه عرض کنم، کلاً ترجیح میدهند حتی برای غذا و قضا هم از جا بلند نشوند. یعنی شما هر وقت وارد موکب بشوی – صبح، ظهر، شب فرقی ندارد – اینها همیشه خواب هستند! تا جائیکه، یکی از ایرانیهائی که توی این موکب با او …
حسابی گرم کرفته بودیم و در اوج صحبت بودیم. هر دو لبخند به لب داشتیم و اگر مشغول صحبت نبودیم، حتما داشتیم با همهی وجود به حرفهای طرف مقابل گوش میکردیم. گفتم: “How did you find imam Hossein?” (امام حسین علیهالسلام را چطور پیدا کردی؟) لحظهای تأمل کرد و گفت: “He find me!” (او یافت …
آرزو داشتم؛ خداوند دشمنان دین را از سر راهم بردارد و چون پرنده پر بگیرم و حرم حسینی را در آغوش بگیرم. از عوض من به کربلا بروید… . عکس مرا یک گوشهی آن حرم ششگوشه بزنید و اگر کسی پرسید این عکس کیست؟ بگویید: «این، یکی از عاشقان حسین بود… .» مگر نه اینکه …
و در جواب آنکه از او در فقره سال و روز و ماهِ تولدش پرسیده بود گفت: من متولدِ تابستانِ داغِ هشتاد و یکام؛ آن شب جمعه که برای اول بار زائر حسین شدم… . یعنی به حسابِ عددهای دنیا، چهارده ساله.
داشت به رسم اهلِ سنت وضو میگرفت که من و دوستم که عمامه به سر داشت، داخل وضوخانهی مسجدِ بینراهی شدیم. داشت به رسمِ مسحِ پای اهل سنت، پای چپش را میشست. شیخِ جوان عمامه به سر را که دید، پرسید: «حاج آقا! مزد کسی که نیتی از دلش بگذراند چیست؟» شیخِ جوانِ خندهرو به …
حاج ولیالله کلامیِ زنجانی را اول بار وقتی دیدم که آمده بود خوی تا در نمایشگاهی که بچهها برای تعظیم شعائر ایام فاطمیه در محوطه مسجد رو بازِ مطلّبخان بیاد شهداء برپا کرده بودند، شعر بخواند برای شهداء و مادر مظلوم و مفقودالقبرمان حضرت صدیقهی طاهره – که سلام خدا بر او باد -. خیلی …
پدرم حسینچی بود. پدرش حسینچی بود. حسینچی یعنی عاشق امام حسین. یعنی کسی که یک پایش توی هیئت و مجلس عزای امام حسین باشد. کسی که اسم امام شهید را شنیدنی، چشمش نمدار شود. کسی که رسم مجلس عزا را بلد است. پدرم و پدرش از قضای بدِ روزگار مردمِ روزگاری شدند که راهِ رسیدن …