ماه: دسامبر 2009

ام روز همه ی بخش های خبری را با دقت دنبال کردم. می دانستم خودت رامی رسانی به سیل عاشورائیِ میدان انقلاب. و چه ساده بود دل من که آن همه تصویر لانگ شات و کلوزآپ را به امید دیدن تو دید! یعنی هیچ دوربینی عقلش نرسیده بود، نمای نزدیکِ آمدنت را نشانم دهد؟

مجلس تنهائی

مجلس یازدهم: اینک هر چیز یا سرخ است یا حسینی نیست! گردی سخت و سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت – چنان که ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را بر نداشتند، مگر زیرِ آن خونِ سرخِ تازه بود. مردم پنداشتند …

مجلس تنهائی

مجلس دهم: رساله ی دیدار و دلدار چون جنگ بر پای شد، خداوند پیروزی را بفرستاد تا بر سرِ حسین بال بگسترد و او را مخیّر گرداند میانِ فیروزی بر دشمن و لقای خویش. حسین لقای خدای را اختیار کرد. طایفه ای از جنّ برای یاری او حاضر گشتند و از او دستوری خواستند. اذن …

مجلس تنهائی

مجلس نهم: رونمائی از بهشت حسین گفت « همه ی شما فردا کشته می شوید. و از شما یک تن هم نمانَد. » گفتند « الحمدلله که ما را به یاری کردنِ تو بنواخت و به کشته شدن با تو گرامی داشت. » پس حسین دعا کرد و گفت « جَزاکُمُ اللهُ خَیرا. خدا شما …

مجلس تنهائی

مجلس هشتم: من و جدا شدن از تو؟؟! خدا نکند… غروبِ تاسوعا، محمد ابن بشیرِ حضرمی را گفتند « پسرت در ثَغرِ رِی اسیر شد.» گفت « ثوابِ مصیبت او و خود را از خدای چشم دارم. دوست ندارم او اسیر شود و من زنده باشم. » حسین سخنِ او بشنید و گفت « رَحِمَکَ …

مجلس تنهائی

مجلس هفتم: مُلکِ ری یکی از اصحاب که بریر ابن خضیرِ همدانی نام داشت – و زاهد بود – با حسین گفت « یَابنَ رسولِ الله، مرا دستوری ده نزدِ ابن سعد روم و با او سخنی گویم درباره ی آب. شاید پشیمان شود. » گفت « اختیار تو راست. » پس آن مردِ همدانی …

مجلس تنهائی

مجلس ششم: آخرین توشه ی آب حسین بفرمود تا سراپرده ها را نزدیک هم بزنند و ریسمان ها در هم افکنند و خود در جلوِ خیمه های زنان باشند: خیمه ها در پشت ِ سر و بر جانبِ دستِ راست و دستِ چپِ آنان و از هر سوی سراپرده های آنان را در میان گرفته …

مجلس تنهائی

مجلس پنجم: شمایل نیکوی مرگ قاسم ابن حسن با حسین گفت « آیا من هم در کشته شدگانم؟ » دلِ حسین بر او بسوخت و گفت « ای پسرکِ من، مرگ نزدِ تو چگونه است؟ » گفت « ای عمّ، از انگبین شیرین تر. » گفت « آری، به خدا سوگند. عمِّ تو فدای تو …

مجلس تنهائی

مجلس چهارم: امید هدایت و ابن زیاد نامه سوی حسین فرستاد، به این مضمون: به من خبر رسید که در کربلا فرود آمدی. و امیرالمومنین، یزید، به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوندِ لطیف و خبیر برسانم یا به حکمِ من و حکمِ یزید …

مجلس تنهائی

مجلس سوم: اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَراکَ قَتیلا… چون حسین بن علی بر عَقَبه ی بطن بالا رفت، اصحاب ِ خود را گفت « من خود را کشته می بینم. » گفتند « چگونه یا اباعبد الله » گفت « خوابی دیدم. » گفتند « چه بود؟ » گفت « دیدم سگانی مرا می دریدند …