احیای تمدنِ اسلامی‌مان را می‌خواهیم. لطفن!

بعد از رأیِ اعتمادی که مجلسی‌های محترم دادند و جای نقد و بحثش باقیست، امید آن داریم که؛ کابینه‌ی جدید آن دولتِ اسلامی‌ای باشد که منظور نظر حضرتِ آقاست و مقدمه‌ای باشد برای احیا و تمدن‌سازیِ جهان‌گیرِ اسلامی… + و: عبورمان دهد از پیچ شگرفِ تاریخی‌ای که؛ باید! به احسنِ نحو از آن عبور کنیم… …

و تو ای جوان‌مرد؛ بگو از کدامین قبیله‌ای؟

حضرات نماینده‌ای که در این سه چهار روزه‌ی اخیر هرجائی بودند الا در صحن علنی و دی‌روز به مدد ریشِ به گرو گذاشته‌ی جنابِ منادی (منشی جلسه) پیش رئیس مجلس، اسمشان از بلندگو اعلام نشد، این تصویر را ببینند لطفن. عکس متعلق است به چند روز بعد از فاجعه‌ی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و …

سؤال

سر ِ رشته‌ی امور و عنان اختیار کارهای مملکتی به این طول و عرضِ طولانی و پیچیده را می‌شود با سه چهار روز مذاکره در دو نوبتِ صبح و عصر و چند قیام و قعود و جلسه‌ی علنی و غیر علنی در صحن مجلس و یا در لابیِ فلان هتل سپرد دستِ کسی و آسوده …

چون تو را نوح است کشتی‌بان…

ریشِ پرفسوریِ آنکارد شده‌ی از ته تراشیده‌ی حضرات و سر و شکلی که بیش‌تر شبیه است به منورالفکرهای فرنگ دیده‌ی عصر مشروطه، فکر آدم را ناچار می‌کشد سمتِ بلائی که تحصیل کرده‌ها در ممالک اجنبی سر این مُلک و ملتش آوردند و نتیجه‌اش آن شد که قیام مشروع ملت و میوه‌ای که از شاخ و …

فتأمّل!

عجیب‌ این‌که کسی روزه نگیرد و ماهِ مبارک را به سُخره بگیرد و سراغ هر گناه و معصیت ریز و درشتی در روز و شب رمضان و حتا لیالیِ قدر برود و آن یکی دو روز را که معجزه کرده و روزه گرفته را بعد شنیدن اذان ظهر! به نیت کله گنجشکی! افطار کرده باشد …

فریاد

به نظرتان، این پته‌ای که دوستان هم حزبی و غیر هم حزبی در جریانِ مذاکرات اخذ رأی اعتماد به کابینه‌ی یازدهم روی آب ریخته و می‌ریزند، ناشی از دغدغه‌ی نماینده‌گی ملت و در راستای ادای وظیفه‌ی خطیر سخن‌گوئی ملت و سوگند نمایندگی و حرف حق گوئیست یا برآمده از بغضِ نرسیدن سهمیه و سهم و …

عبـــــاس؛ روایت دیگری از آدم‌های خوب شهر

سؤالش بی‌خود بود؛ “حاجی راستی چرا نمی‌ری سوریه برای دفاع از حرم؟ بچه‌ها دارند اسم می‌نویسند!” و انگار آتش افتاده باشد به جان حاج عباس و گـُر گرفته باشد و دردِ دلش عین زخم کهنه‌ای که خون رویش به نازکی شترک بسته باشد، باز شود و غم همه‌ی مساحت چشم‌های سیاهش را بگیرد و در …

صد حیف که آن رفت…

یارِ نادیده سیر، وقتی رفت که هنوز سیرش نبوئیده بودیم و سیر از سفره‌اش لقمه نگرفته بودیم. رمضان تا بود، خیال‌مان به بودنش خوش بود و دی‌روز که رفت، حسرتی در دل‌مان کاشت که مگر سالی و دوازده ماهی بگذرد و مگر عمر و توفیق رفیق شوند که؛ یک‌بار دیگر بعدِ سی‌صد و شصت و …

متشکریم!

الهی از این‌که نفس‌های ماندگار رمضانی را که آغشته به رحمت و تسبیح تواَند را بیست و چهار ساعتِ دیگر تمدید کردی و رمضانِ امسال‌مان را سی روزه پسندیدی؛ از تو متشکریم. ما را قدردان این موهبتت بگردان و نام‌مان را از جرگه‌ی غافلان به در آر. آمین.