خلاقیت!

طنزترین صحنه‌ی آخرین شبِ تبلیغاتِ حضراتِ نماینده‌گیِ دوره‌ی دهمِ نمایندگی مجلس و هواداران و سینه چاکان تکرار شعارهای هم‌دیگر بود با این توفیر که هر کدام، اسم آدمِ خودشان را به عنوان مرکز و ملجاء شعار بر سر هم داد می‌زدند. یعنی در شعارها این فقط اسامی و القاب و عناوین بود که عوض می‌شد …

فاطمیه

عایشه می‌گوید که: پس چون رسول وفات یافت، از فاطمه پرسیدم که «آن کلمه چه بود که تو از آن بگریستی؟ و آن کلمه که از آن بخندیدی؟» گفت: «رسول پنهان با من گفت که “من رفتنی‌ام.” من بگریستم. پس یک بار دیگر گفت: “اوّل کسی که به من می‌رسد از اهلِ من تو باشی.” …

شهود

و می‌گوید که: «در حال که شهیدان را بکشتند، دو حورالعین که جفتِ وی باشند بیایند از آسمان و بر سر وی بایستند و خاک از روی او می‌افشانند و پاک همی کنند و می‌گویند که “خاک‌آلود باد روی آن کس که روی تو را خاک‌آلود گردانید و حق او را هلاک کناد چنان که …

نامه‌ی وارده. تبریک نامه

“من این روزها را همیشه دوست داشته‌ام. خاطره‌ای ندارم از آن روزها اما، همیشه سرودهایش، شنیده‌هایم و تصاویرش برایم خوشایند بوده‌اند. این روزها بر شما مبارک… . امیدوارم اصل اساسی این «واقعه» محقق گردد و ما در آن نقشی داشته باشیم.”

تصمیم. صبر. ازدحام

آموخته‌ام که صبر، به‌ترین و بی‌نظیرترین کلیدِ سخت‌ترین قفل‌هاست. آن هم در ازدحام روزهائی که ناگزیر از تصمیماتی هستی که باید! در لحظه و دفعتا بگیری. حالا بماند که این وسط – بقول یارو گفتنی – چپت خالیِ خالیست… . یادم افتاد که همیشه می‌گفتی: هر چه داری و نداری بده و صبر بخر. و …

شکایات

لکنت زبانش به حرف‌هائی که می‌زد می‌چربید. هی نفس نفس می‌زد که بتواند جملاتی که در ذهنش ساخته بود را به زبان بیاورد و هی نمی‌شد و هی دیر و با زور کلمات را از قفلِ زبان عبور می‌داد تا ادا شوند. الغرض وقتی گوشی شنواتر از گوش ما نیافت و صبوری ما را در …

هی شعرِ تر انگیزد…

شب جمعه‌ای، خیلی سال پیش، حوالی سحر، حرم سیدالشهداء بودم. قضا را مفاتیحی دست گرفته بودم که ترجمه‌ی فارسی داشت و از سر فراغتی که داشتم اعمال شب جمعه را ورق می‌زدم که رسیدم به مستحب و مکروه شبی که متصل به صبح جمعه است و دیدم یکی از مکروهاتش، خواندن شعر است در چنین …

قانون شما را قبول ندارد!

اگر امام الآن زنده بود و اگر! و اگر! و اگر اجازه می‌داد کسی از نزدیکانش نامزد انتخابات خبرگان شود، و می‌شنید که آن کَسِ نزدیکش به اتکای چیزی که در قانون نیامده، دارد برای نهاد رسمیِ قانونی شاخ و شانه می‌کشد، چه می‌شد و چه می‌کرد؟ و اگر امام الآن زنده بود، اجازه می‌داد …

عصر دوباره‌ی داستان

بازگشت دوباره به دامان نوشتن، در روزهائی که ساعت‌های مفید کاری به بودن و نشستن و برخاستن و لب‌خندِ موافقت زدن با محور مشترک و مکرر در مکررِ مذاکرات مطروحه در جلساتِ تکراری می‌گذرد، نعمت بی‌بدیل بی‌مثالیست. قدم زدن در کوچه باغ‌های داستانی که قرار است به زودی متولد شود… .