خط خون

یا ذبیح الله؛ تو اسماعیل گزیده ی زمانه ای و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم. کربلا میقات توست و محرم میعاد عشق؛ تو نخستین کس که ایام حج را به چهل روز کشاندی «واتممناها بعشر» آه که در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت که حج نیمه تمام را در استلام حجر وانهادی و با …

والشکر علی العافیه!

مادر پیر شهید وقتی که تنها شدیم، انگار که بخواهد سرِّ مگویش را باز کند نزدیکتر آمد و طوریکه بفهمم رازش چه قدر بزرگ است به چشم هایم خیره شد و گفت: سال شصت و دو، وقتی خبر پسرم را به م دادند دست راستم از کار افتاد. طوری که حتی نمی شد پسرش را …

راپورت ایام سبعه

می دانم می دانم هر از گاهی که دلت می گیرد یواشکی جوری که خودت هم نفهمی کِی آمده ای و رفته ای می آئی این جا که ببینی حال کداممان خراب تر است!؟ حال مان که خوب نیست این روزها ولی عاشقی جرم قشنگی ست … هنوز … همیشه

دکوراتوری بنام جلال آل احمد

یک کارگردان معنا گرا ساز، الکی که نمی آید مثل این آبگوشتی سازهای توی بورس، فیلم از خودش صادر کند. کارگردانان فیلم های استخوان دار اولا فیلم نامه کارهایشان را خودشان می نویسند و ثانیا پای هر فیلمشان لااقل چند ده تائی مقاله و کتاب و جزوه ی روان شناختی و اجتماعی را از چشم …

رفیقم، خواب زیاد می دید آن روزها

رفیقم خواب دیده بود در یک صحرای دراندشت، کنار هزار هزار نفر آدم دیگر به کسی که نمی دیدیمش اقتدا کرده ایم و نماز می خوانیم. به م نگفته بود خوابش را. فقط یک صبح زود – صبح خیلی زود – از راه رسیده بود و در برابر خمیازه های سحرگاهی ام پرسیده بود: میائی …

بیدار شوید آقای دکتر…

تا یومنا هذا این گونه بوده که از مرگ کسی خوش حال نشده ام. خوشحال که نمی شوم هیچ، استرجاع هم می کنم که: انا لله و انا الیه راجعون… ولی امشب وقتی از بخش خبری بیست و سی خبر درگذشت مرحوم علی کردان را شنیدم، دروغ چرا!؟ از ته دل خوش حال شدم. نه …

جلوه‌های یک قهقهه‌ی مستانه

بین آدمهائی که رفته ام سراغشان تا برایم از پدرم – پدری که ندیده ام اش – بگویند، به آدمهای جالبی برخورده ام. جالب تر، تنوع آدمهائی است که هر کدام را به تنهائی می شود صمیمی ترین دوست بابا دانست و هیچ کدامشان به هیچ کدام نمی خورند. از پخش کننده نوشابه بگیر تا …

حال همه ی ما خوب است …

روزی دعای سفره ی خانه دانشجوئی مان این بود که: خدایا! صورت ما شهیدی ست، سیرت ما را شهیدی کن … امروز دیگر حتی صورت خیلی هامان شهیدی نیست… سیرت ِ شهیدی داشتن مان پیش کش! می گویم؛ حال همه ی ما خوب است! اما تو باور نکن!

کفش ها بهشت را می فهمند!

یادت که هست! کفش هایم را نو کرده بودم. زیاد نمی پوشیدمشان. اصلن! خاصیت کفش های نو به تازه گی شان بود. به اینکه آنقدر تازه بمانند که واکس نخواهند! به اینکه باهاشان به « طورِ » ایمن برسم. « خاص »یت کفش های نو، به نرمی بی سابقه شان بود. به سبکی شان. به …