شب و شعر و شراب

بیا که رایت منصور ِ پادشاه رسید نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت کمال عدل به فریاد دادخواه رسید پی نوشت: خواجه! گفتیم خیر سرمون بیا بشین نصف شبی یه پیاله هم با ما بزن روشن شیم!!! نه که بیای عهد بزنی وسط معرکه ی …

کاش همان «هنرمند» باقی می ماندید!

فی تقلّب الاحوال عُلِم جَواهِرُ الرجال این را از کلاس چندم ابتدائی یادمان هست که تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. آقای مرد! لطفا بیش از این جوهره ی نامکشوفتان را ننمایانید !!! می ارزید خاطره ی خوشی را که از شما در ذهن ساخته بودیم را با آشوب معامله کنید؟ …

شب آروزها

سیاهه ی دور و دراز حوائج امسال را باید جائی ثبت! کنم. که فردا سال یک همچه شبی، اگر عمری باقی بود یادم بیفتد که پارسال چه ها خواسته ام و بی آنکه اهلش باشم چه نیکو اجابت شده اند … که یادم باشد لااقل شکر نعمتی را که اهلش نبودم و داد را بجا …

هیچ سازشی در کار نیست!

ما سینه به تیغ ها سپر کردیم وان یک دو سه شام را سحر کردیم تا باز چگونه شام آخر را ؟! اینبار بقول حضرتشان قرار نیست صلح امام حسن پیش بیاید! دعا کنید خبری نشود! دعا کنید خبری نشود! دعا کنید خبری نشود! که اگر خبری شد، ما را باکی از تکرار واقعه ی …

این دفعه را که به خیر گذشت.

پیرزن کلی ذوق کرده بود وقتی در نماز جماعت صبح مسجد محلشان خبر پیروزی دکتر را به ش داده بودند. از همانجا و همان وقت صبح، با موبایل یکی از همان خانم جلسه ای های سحرخیز، بهم زنگ زد تا بگوید خسته نباشید که این یکی دو سه هفته ای، سرخی از چشمهایتان نرفته و …