از مرگ می ترسید. می ترسید بمیرد. می ترسید وقتی مُرد دیگر کسی یادش نماند و یادش نکند. می ترسید وقتی مُرد برود قاتی باقی باقالی ها و بعد یکی دو ماه همه فراموشش کنند. اینقدر که در دنیا به فکر اسم در کردن و دوست گردن کلفت و معروف و رسانه ای پیدا کردن …
وقتی در شبی از شب های مهتابی خدا، زار و نزار و خسته و با پاهای پُر آبله و سلانه سلانه در مملکت غریب! با چشم های نیمه باز از زور بی خوابی و خستگی و با دلی مشعوف از زیارت روح فزای امیر مومنان در ایوان مطلّای نجف، در راه بازگشت به هتل – …
صمد، از سفر اولی های گروه بود. ساده بود. بی غل و غش و خالص و ناب و زلال. از آن هائی که حسرت خلوص شان هماره با من است! وقتی دیروز بعد زیارت شش امام و یک اباالفضل و اعتاب و مشاهد مقدسه ی عراق راهی حدود مرزی بودیم، پرسیدم حسرتی هم به دلت …
نجف زودتر از انجه فکر می کردم تمام شد… و فردا روز دیکریست… کربلا ما را می خواند! بیا تا برویم…
عراقی ها لهجه ی محشری دارند. حتی شنیده ام از اهل فن که عربی شان فصیح ترین است بین اعراب و زمینه ی تمدنی شان هم می تواند مزید بر علت غنای فرهنگ و رسوم و فولکلورشان باشد. فحوای کلام فصیح عراق ِ عرب، پر است از تکیه کلام و استعاره و شاهد مثال قرآنی. …
عمیق ترین و اولین لذت سفر زیارتی فرصت چند ساعته ای است که در اتوبوسی و کار دیگری نداری و نمی توانی داشته باشی و فقط باید انتظار بکشی تا رسیدنت کی باشد و از روز بی کاری و از زور این که ابزاری در دست نداری تا راه دراز را قیچی کند تا مگر …
استاد آن است که به هیچ وجه من الوجوه از ابتدا تا انتها از کار خود غافل نشود و به امید ِ هیچ کس نگذارد و عُجب و غرور که از افعال شیطان است، به خود راه ندهد و به دیانت و امانت موصوف باشد. و صفت او آن است که پا از دایره ی …
جوان تر که بودیم در روزهای خوش دانشجوئی، استحمام در خوابگاه مکافاتی داشت که شرح آن نه در مقال می گنجد و نه در مجال. خانه ی محقر و مصفای دانشجوئی ما انباری ای داشت نمور که مجمع سوسک و اقسام دیگر حشره و خزنده و جونده بود و با یک پنجره ی ریلی به …
این روزها این جا آنقدر شلوغ و پر حادثه و پر رفت و آمد است که نمی شود در گوشی با تو حرف زد. انگار این سرنوشت همه ی کلمات ِ بعد از این من است که باید! یک کنج خالی دلم بگذارمشان و مکتومشان کنم تا وقت معلوم و روز ِ موعود که مگر …
خدمتکار و آشپزمان جیم شدند داخل آشپزخانه، مادر بدون گفتن بک کلمه رفت اتاقش و پدرم هنوز داشت حرف می زداما حالا فقط برای من؛ آخرین حواری پیامبری تنها که آماده بود پیش از آن که خروس سه بار بخواند پیامبرش را انکار کند. بغضم ترکید. ===== اختراع افسانه ای. آرتور کستر. ترجمه ی امیر …