برای خدا کاری ندارد که مثل من و تو را به سخت و آسانِ امتحانهایش بیازماید تا غش و ناخالصیِ بندهها برای خودشان نمایانتر باشد. یعنی، برای خدا کاری ندارد بندههائی که سر امتحانهای سخت و آسان و آسان و سخت، گزینهی درست را برگزیدهاند را با خیر و صلاحی بزرگتر و بهتر بنوازد. نگو …
وقتی هنوز عدد سینماهای ایران دو رقمی نشده بود، چرخ آپارات در خوی میچرخید و اولین سینمای استان در خوی افتتاح شده بود و مردم شهر مخاطب پردهی نقرهای سِحرانگیزی بودند که پای هنر هفتم را به خوی باز کرده بود. از دههی پنجاه و چهل و فیلمفارسی و فیلمهای عمدتا جنگیِ سالهای اول دههی …
بقول او “وقتی شما بلدید هر کارِ شدنی و ناشدنی در عالم را شدنی کنید” وقتی میتوانید، “روی هر کاری در عالم ماده مؤثر باشید” وقتی میشود “همیشهی خدا از شما انتظار معجزه و خرق عادت داشت” چرا کاری نمیکنید ظرف کوچک روح ما به قدر فهمتان بزرگ شود. چرا نمیشود؟ چرا نمیخواهید؟
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران یعنی؛ حتا یک قطره اشک نریخته. از صدقه سر آرامشی که وقتِ خداحافظی، از برق نگاه حامدش ربود و هنوز رد آن نگاه گرم و آن وداع آخر در لحظه لحظهاش جاری مانده… .
و اما پدیدهی غالبِ امسالِ اربعین، “خویشانداز”های چینیِ ارزانِ سیمی بود که بیبلوتوث و با یک فیش به گوشی وصل میشدند و به ده هزار چوق ایرانی معامله میشدند و در یک شکل و چند رنگ راه به راه در معرض فروش بودند برای زائران پیادهی اربعین. اصولن عکاسی و ثبت لحظات و شکار سوژههائی …
اربعین هرکسی که برسد به کربلا، قبل هر کاری یکراست میرود حرم. ما هم مثل همه. بعدِ سلامِ اول جلوی مَشکی که مقابل حرم حضرت سقاست منتظر مشحسین بودیم که دیدم دارد برمیگردد. چنان خسته و زار که انگار کن اگرش نمیگرفتی با صورت به زمین میخورد؛ آن قدر که خم و خسته قدم برمیداشت. …
سه گوشهی بنبستی را که نمیدانم در آن ازدحام میلیونی از کجا گیرش آورده بود را تکههای MDF گذاشته بود تا بچهها وقتی خسته و زار رسیدند کربلا، به دیوار سیمانیِ سرد تکیه ندهند. – همآن اول راه، وقتی نماز صبح را بعد عبور از قبرستان وادیالسلام خواندیم و آن نیمروی تاریخی را زدیم به …
سید بود. اصالتا اهل خوی و جوان. میگفت قوم و خویش دکتر آیتالهی مرحوم است و با همسرش آمده و هر سال میآیند و با جمعی که مقصدشان بعد از مرز، نجف بوده آمدهاند نجف و بعد اربعین میروند سامرا و کاظمین. همهی اینها نعل به نعل مطابق بود با نشانههائی که از سیداحمد داشتم. …
اولش کسی نگفت که حداقل باید بیست ساعت بنشینید توی این مینیبوس درب و داغان. نگفت و نه شنید که پلیس لب مرز میگوید: “ما کو امنیه فی سامرّاء” نگفت جادههای منتهی به سامرا را با خاکریز پوشش دادهاند که جلوی تیر و ترکش را بگیرد… و نگفت ما به قصد زیارت اربعین آمدهایم و …
داشتیم راه خودمان را میرفتیم که یکهو سبز شدند جلویمان و تا فهمیدند گروهیم، یکیشان زود شالِ مشکیِ دور گردنش را درآورد و یک پَرش را داد دست دومی و در فاصلهی یک چشم برهم زدن، شال را کشیدند جلوی ما و راهمان را سد کردند که الا و بلّا باید! شام برویم خانهی ما. …