“به جرم گفتن ‘احلی من العسل’ قاسم شبیهِ مومِ عسل خانه خانهات کردند چهقدرفاصله در بند بندت افتاده که با عموی تو شانه به شانهات کردند” +
“خیلی گران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیلهی ما یک عمو گرفت ‘ از آن به بعد بود صداها ضعیف شد ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت…” +
“ز بس شکفته شدی لحظهای گمان بردم قرار شد که سرت را به نیزهبان ندهند ‘ نوشتهاند که بر نـِی عمامهدار شوی تو عالِمی و به عالَم جز این نشان ندهند ‘ عمو به دیدهی طفلان همیشه سنگین است خدا کند که سرت را به این و آن ندهند ‘ خبر چو کاسهی لرزان، لب …
“هرگز نمیرود ز خیال من این سه داغ رنگ پدر… گلوی تو… لبخندِ آخرت” +
“اِرباً اِربا شده چون برگ خزان میریزی کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی ‘ ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم باید انگار تو را بینِ عبا بگذارم ‘ باید انگار تو را بین عبایم ببرم تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم…” +
“رندانِ تشنه لب را آبی نمیدهد کس گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت…” +
“روضهای باز بخوانید و هلاکم بکنید روی قبرم بنویسید: پریشانِ حسین” +
“تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند…” +
آب برای رباب سراب شد…
تا نیائی بیرقِ سیاهِ ماتم و عَلَمِ سرخ انتقام از گنبد مفتونگر حسین پائین نمیآید که نمیآید… . بیا و خونِ هفتاد و دو ذبح عظیم را بستان و خونمان را فدای راهِ “خونِ خدا” گردان… .