کتاب ها جرات قضاوت را از تو می گیرند ولی لذت ِ سرکشی را به تو می بخشند. نمی دانم کدامش درست تر است ولی می دانم کدامش سخت تر است! داستان همشهری – شماره ی تیر نود
گاهی… نه! خیلی وقت ها همیشه! تحمل نبودن تان سخت ترین کار عالم است…
آدم که داخل ماجرائی باشد بیشتر ِ ابعاد قصه را نمی شود- نه که نخواهد – ببیند! داخل ماجراهای ما حیرانی زائد الوصفی حکم فرماست. می گفت: حیرانی، اضطراب می آورد و اضطراب خصیصه ی خوبش اینجاست که تصمیم آدم را دقیق تر از آب در می آورد! آی تو که آن بالا نشسته ای! …
می دانم که عید است و عیدها را باید نیکو بود و نیکو سخن کرد. عید ها جای گله و شکوه و شکایت نیست. می دانم. می دانم حتی، که دوری ز ماست… اما، عید که می شود جای خالی نبودنت بزرگ و بزرگ تر می شود! بیشتر به چشم می آید که نیستی! بیشتر …
نشانم از دوستی و دوری تو، (چین) های هر روز بیشتر شده ی پیشانی ام باشد یا شوقی که هر روز و هر روز با نیامدنت، فسرده تر می شود؟ نشانم زخم عشق شما باشد که ردش هنوز روی دلم هست و خواهد بود؟ اصلا می خواهی نشانم عهد های بسیاری باشد که بارها بستم …
خسته بودند و عصر بود و دور هم نشسته بودند بعد از یک روز تمام ریسه کشی و تنظیم سن و داربست و محوطه ی سازی، دور هم به نان و پنیر عصرانه و هندوانه ی پشت بند آن یکی شان که انگار عاشق تر بود و عاقل تر در آمد که من حاضرم چشم …
تو اصلن در خواب من چه می کنی؟ مگر قرارمان یادت نیست؟ مگر قرار نشد انگار کنیم نه خانی آمده و نه خانی رفته؟ مگر لحظه های آخر، سر ِ آن میدان یا چه می دانم چهار-راه یادت رفته؟ چرا بی خیال نمی شوی بعد این همه سال! یادت نیست که این من بودم که …
باید برای فرش تو شهپر بیاورند باید برای عرض ادب سر بیاورند باید برای وصف تو از بین واژه ها هنگام رزم ، واژه حیدر بیاورند خاک زمین ، تحمل جولان تو نداشت باید هزار عرصه ی محشر بیاورند باید فقط برای تفریح تیغ تو هر قدر می شود صف لشکر بیاورند شب را اشاره …
من بنده ی آن دم اَم که ساقی گوید؛ یک جام دگر بگیر و من نتوانم!