للحق سلام دست و دلم به نوشتن نمی رود. یعنی حال تایپ ندارم. اینها، همه شان از مشغولیتهای ذهن سیاست زده ام است که می رود تا ششم اردی بهشت به انجام و سرانجام برسد. جنگ، بما هو جنگ برای من یکی ، یک نعمت بزرگ و خدادادی بود و هست. پریروز ها به مسئولی( …
و فرمود: حکمت را هر جا باشد فراگیر که حکمت، گاه در سینه ی منافق بود، پس در سینه اش بجنبد تا برون شود و با هم سان های خود، در سینه ی مومن بیارامد!
جرج واشینگتن از روی اسکناس لبخند میزند و صلیبی روی سینه می کشد و میفرماید: این گاد وی تراست! جیسن میگوید: البته توکلت علی الله نیست، توکلنا علی الله صحیح است! یعنی ما اعتماد میکنیم به خدا، نه من. این جا به تیمورک اهمیت میدهند! و کسی دیگر در جایی از تاریخ فریاد میکشد: کلُّ …
عصر شنبه. ۲۷/۵/۸۶ ظهر، تا برسم حرم، اذان دوم را هم گفته بودند.مقابل ورودی باب جبرییل جا گیر شدم.جلوی صندلی مامور وهابی دم ورودی. وهابی صاحب صندلی را انگار در بقیع دیده بودم قبلا. صبر کرد تا امام به رکوع برود ، بعد اقتدا کرد.یحتمل، به خاطر تهدیدات بالفعلی که از سوی یک جوان شیعه …
بانوی من! بی تو، وزن و قافیه تعطیل می شود قحطی استعاره و تمثیل می شود …
این طوفان ها که دل و دین و عقل و هوش ام را با خود می برند؛ همه شان تقصیر سکان بی صاحب مانده ی – من – است. می دانید که! اینجا، کسی هست که نیاز شدیدی به یک ناخدا، یک نفر آشنای راه، یک – نفر بر – دارد. « اضطرار» که معرف …
دوشنبه، ۲۲ام مرداد مدینه النبی – هتل جوهره العاصمه حوالی ساعت سه بعد از نصف شب بود که تشریفات گمرکی کاروان، تمام شد. شکر خدا ،خبری از تفتیش ساک و کیف نبود که اگر بود، باید نماز صبح را هم مهمان شهر مادربزرگمان حضرت حوا، می بودیم. در مجموع، دو کاروان ۱۲۰ نفره هستیم که …
هلو را که گفتی و همه چیز را بالا کشیدی و چائیدی. حواست باشد که هسته هاش را در بیاوری. هسته هلو می رود تو روده و دردسر درست می کند برایت. هسته هلو را نخور. ببین دورش هم چوب دارد، حریم دارد، یعنی این حرام است. در بیاور بیانداز دور. هلو را بخور، هسته …
یک شنبه ۲۸/۵/۸۶ جوهرهالعاصمه- حوالی ظهر. ساکها را دیروز تحویل داده ایم.این یعنی اینکه کم کم باید، غزل خداحافظی را بخوانیم. صبح، بعد اقامه نماز در اتاق، رفتیم بقیع. بقیع غربت آلوده ی خاکی در قرق جماعت کج فهم. نطقم کور شده است انگار … چرا چیزی نمی آید برای نوشتن … بغض دیگر مدینه …
صبحش را به اتفاق و تصادف با یکی از اعاظم شهر که دستی در باب امر نیکوی فرهنگ دارد، جلسه مانندی داشتیم که مطول نشست سحرگاهی، پر بود از اقسام آروغهای روشنفکری و نقدهای سنگین فرهنگی و اجتماعی مراودات و مناسبات جریانهای فعال شهری. عصر را هم که به اتفاق و تصادف دیگری در محیطی …