ماه: دسامبر 2012

ناگهان پرده برانداخته‌ای… یعنی چه؟

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه؟ مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟ زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه؟ شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه؟ نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه؟ سخنت …

تنها صداست که می‌ماند…

پیرمرد نصف شب‌ها به خواب عمیق و بعد خُرخُرهای ممتدی که از لحظه‌ی به خواب رفتنش شروع می‌شد، ناخودآگاه شروع به قرائت حمد و سوره می‌کرد و این هر شب اتفاق می‌افتاد و من مانده بودم در حیرت از صافی دلش که هر شب خواب نماز می‌بیند و وسط خواب و خُرخُر، حمد می‌خواند و …

به ذره گر نظر ز لطف کند…

می‌دانم مردی که می‌آید با سپاهی از شهیدان خواهد آمد می‌دانم که می‌آید به طلب خون به انتقام به اجرای عدل به اجرای حدود اما کاش برای آمدنش در روز آمدنش روی ذره‌ها هم حساب کند. روی کم‌ترین‌ها. روی ناچیزها. سپاه علی که فقط اشتر و عمار و کمیل و میثم نبود. بود؟

برای شونزدهِ آذر

یاد روزهائی که غم نان و غصه‌ی نام و دغدغه‌ی مقام نبود و هر چیزمان در آرمانی‌ترین شکل ممکن بود و می‌خواستیم دنیا را از نو بسازیم و قاف را جا به جا کنیم و طرحی نو در اندازیم و فلک را سقف بشکافیم! روزهائی که هنوز خودنویس نداشتیم و مداد داشتیم و کاغذ کاهی …

رفاقت‌های مجازی

تجربه‌ی شش هفت سال نوشتن در صفحات نت و چرخیدن در فضاهای اجتماعی دنیای مجازی، به من آموخته که باید هوای دوستان نادیده‌ای که روزگاری مشترک خوراک نوشته‌های هم در وبلاگ و سایت و شبکه‌های تو در توی اجتماعی بوده‌اید و رفاقت‌تان را خطوط اتصال نامرئی اینترنت شکل داده را داشت و نگذاشت رشته‌ی این …

یَحسَبونَ کُلَّ صَیحَهٍ عَلَیهِم

چون آنان را ببینی جسم و ظاهرشان از آراستگی و وقار، تو را به شگفت آورد و اگر سخن گویند به علت شیرینی و جذابیّت کلام به سخنانشان گوش فرا می‌دهی اما از پوچی باطن، سبک مغزی و دورویی گویی چوب‌های خشکی هستند که به دیواری تکیه دارند و در حقیقت اجسادی بی‌روح‌اند که در …

مخاطب خاص دارد!

وقتی با پوشش و بی‌آنکه بدانی سیستم دنیای مجازی آن‌قدر پیش‌رفته است که می‌تواند خیلی راحت ردت را بزند و حتی شماره تلفنی را که با آن کانکت می‌شوی را در اختیار اهلش بگذارد و آمارت را بریزد روی دایره، دیگر چه نیاز است با ایمیل جعلی و غیر صحیح حرف بزنی تا مجبور شوم …

شبیهِ شکلِ تو!

دومین و یا چندمین باری بود که جای حسین، علی صدایم می‌کرد. وسط بحثی کاملا فنی خواست مثال بزند که من حتی با تو هم رودربایستی ندارم و درآمد که: من اگر لازم باشد با |علی شرفخانلو| هم برخورد می‌کنم و سمت اشاره‌اش را چرخاند سوی من و دید جای علی، حسین نشسته. حرفش همان …

چون ابر که بر گنبد مینوست پری‌شان…

هم‌سایه بودن با چنارهای تناوری که هم‌سن و سال خودت‌اند و هر سال بهار و تابستان کوچه را خنک می‌کنند و سایه‌ی بی‌منتی ساخته‌اند برای بچه‌هائی که بعدازظهرهای داغ تابستان زیرش جمع شوند و تا غروب شلنگ تخته بیاندازند و هر بار که می‌پیچی داخل گذر ذوق کنی از شانه به شانه تنیده شدن شاخه‌ها …