داهی نه خبر؟

بوی باران… (بهار به قرائت روزمرگی های یک مدیر روزمره)

تجربه به من ثابت کرده: مردم روزهائی که شب قبلش باران باریده باشد را خوب شروع می کنند و نق و نوق و شلتاق ملت به حداقل میزان ممکن می رسد! و حال مردم آن قدر خوب می شود که لذت نفس کشیدن سحرانه در طراوت بوی خاک باران خورده ی خیابان های سپور نشده …

شکافتن، شکفتن و شکوفه

بهاران از کجاست که روح روییدن و سبز شدن ناگاه، در تن خاک مرده پیدا می‌آید؟ و از کجاست که روح شکفتن، ناگاه از تن چوب خشک، چندین برگ‌های سبز و شکوفه های سفید و آبی و زرد و سرخ برمی‌آورد؟ بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است و قبرستان‌ها مزارعی هستند که در آنها …

روز اول کاری سال

امروز نخستین روز کاری سال جدید است. یعنی سیستم اداری و اقتصادی مملکت که از یک هفته ی قبل عملا تعطیل بوده، تکانی می خورد و نه با ظرفیت کامل که با کارکنانی که سفر عیدانه نرفته اند، از حالت تعطیلی در می آید. گرچه تا بازگشت به حال سابق یک هفته ده روزی فاصله …

خاطرات

بدم می آید! بدم می آید از روزهای اول سال. از تعطیلی چند روزه ای که تهران نشینان را برمیگرداند شهرستان و قاطی آنها “سرداران دمپائی پوش” هم نزول اجلال می کنند به شهر آبا و اجدادی که طبق قرار نانوشته ی هرسال، جمع شوند در مسجد قدیمی ای که پاتوق مشترک نسل ما و …

قانون! (فصلی دیگر از روزمره های یک مدیر روزمره)

پسرک، بی چاره و لرزان ایستاده بود جلوم. نگرانی از عمق چشم هایش می جوشید که مبادا انگشت اشاره ام سمت او برود. چند دقیقه ی قبل، او را دیده بودم که زنگِ در ِ خانه ی یکی از همسایگان را به بهانه ی خواستن عیدی زده بود و توپیده بودم که حق ندارد نصف …

سرّ سرگردانی

پرسید: حال پیاده رفتن داری؟ گفتم: ما که عمری ست پیاده ایم! این چند قدم هم روش! و رفتیم و رفتیم و رفتیم آن قدر که توانست رازی را عیان کند که نمی توانست… و کاش هیچ وقت نتوانسته بود… و من نشستم! آن سان که انگار از اول روز فقط نشستن آموخته باشم. و …

تا روز انتخاب (گم شده، پیدا شده)

انتخابات مجلس هفتم جمعه ای بود در اسفند سال ۸۲ که من و چندتای دیگر از دوستان مامور نظارت بر حُسن انجام انتخابات بودیم در روستائی صعب المسیر که شب قبلش برف باریده بود تا زانو و با چه والذاریاتی خودمان را رسانیده بودیم به محل صندوق اخذ رای و تازه آن جا بود که …

تا روز انتخاب (ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد)

وقتی در دل سیاه شب، ببینی کارنوال بزن و برقص و پای کوبی را عَلَم کرده اند در حمایت از کاندیداتوری کسی که داعیه نماز شب خواندن دارد و مُهر روی پیشانی اش را از سال های جنگ بیادگار، و حاجی! نیم ساعت قبلش قطار اسم شهید و امام و خون و ارزش و انقلابی …