جنگ تمام شده بود. چند نفر سطل رنگ به دست، داشتند از دیوار سینما بهمن میرفتند بالا. روی دیوار نوشته بود: «ما بر ظالم میتازیم و از مظلوم حمایت میکنیم.» دیوار را رنگ کردند و جایش نوشتند: «ما شریک غم همه مظلومان تاریخ هستیم». از اینجــا
خیر سرمان! رفته اند جنوب برای تجدید عهد و این حرفها. بماند که در جلسه ی توجیهی و تقسیم کار عوامل اجرائی اردو، یارو مسئولشان برگشته گفته: ما اصلن!!! برای تفریح و دل خوشی می رویم آنجا و به تحکم پرسیده: کسی مساله ای ندارد؟ الغرض، الان وسط راه که دارند می روند به فکه، …
فلسطین آزاد خواهد شد؛ در این هیچ شبههاى نداشته باشید. فلسطین قطعاً آزاد خواهد شد و به مردم بر خواهد گشت و در آنجا دولت فلسطینى تشکیل خواهد شد؛ در اینها هیچ تردیدى نیست؛ اما بدنامى آمریکا و بدنامى غرب برطرف نخواهد شد. اینها همچنان بدنام خواهند بود. شکى نیست که بر اساس حقایقى که …
صبح ششمی بود که پیرمرد آمده بود. شده بود کار هر روزش که بیاید و تا لنگ ظهر، یک لنگه پا بایستد و آخر سر، دست از پا درازتر برگردد خانه شان. پیرمرد لابد جزء آن پدر بزرگ هائی بود که وقتی خمیازه های ۱۰ صبح به بعد نوه ها را می بینند نهیبشان می …
یک آقای جامعه شناس، جائی وسط یکی از کتاب های معروفش که در باره ی جامعه شناسی جنگ ها نوشته، می آورد: «از روزی که جنگی تمام می شود تا پنجاه سال بعد از آن، آثار مستقیم محیطی جنگ را با چشم غیر مسلح می توان رصد کرد.» به عیار آقای جامعه شناس ِ معروف، …
شدت انفجارها حسی در من بوجود آورده بود. احساس می کردم صدا، صدای مرگ است. خون، سرخی، به خون غلتیدن و به هم پیچیدن جلوی نظرم آمد. چنین مرگی برایم قشنگ بود، مرگی با عزت. برای همین صدای خمپاره ها را دوست داشتم.* *. شاهکارِ بی نظیرِ « دا ». فصل نهم.
بچه تر که بودم، این چیزها حالی ام نبود … حالی ام نبود که تو ( همه ی آنچه که دارم ) هستی و جایت همیشه خالیست! و همیشه ی خدا، تو نیستی! بچه تر که بودم، می گفتند که تو پرواز کرده ای به سمت خدا و من ساعتها خیره می شدم به عکس …
الو؟! سلام. چطوری حسین؟ – سلام. قربانت. تو خوبی؟ … ببین! تلفن خونه ی شهید حاجی حسینلو رو داری بهم بدی؟ – آره! یادداشت کن؛ دویست و چهل و چهار، صفر، ششصد و…. صبر کن بذار بنویسم…. منزل ِ «آقای حاجی حسینلو» … یه بار دیگه شماره رو بگو … – « آقای حاجی حسینلو …
در باب یک تفاوت/ رضا امیرخانی ادبیات جنگ؟ ادبیات دفاعِ مقدس؟ ادبیات پایداری؟ به گمانِ من هیچ کدام این سه عبارت، تفاوتِ جدی با یکدیگر ندارند و موضوع متفاوتی را تحدید نمیکنند. هر کدام بازهای زمانی را نمایان میکنند. اولی مربوط است به سالهای پایانی جنگ؛ هشت سالِ اول، دومی هشت سالِ دوم، و سومی …
می گفت سال ۶۷ بعد کلی دوا و درمان، دکترش تو انگلیس بهش گفته که دوسال بیشتر زنده نیستی. بعد سر انگشتی حساب می کرد که با احتساب حرف جناب طبیب، نوزده سال قبل می بایستی ریق رحمت را سر می کشید. کاری هم نداشت که چرا آنهمه تیر و ترکشی که تو تنش مانده، …