اِقرَ‌أ كِتابَك

و یادش غالباً با من است!

و از آن روز، دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سلامت است و تیرها پیک های بشارتی هستند به بهشت. تیرها می بارند… تا بین ما و حیات دنیا را، هر چه هست، ببُرند و رشته توکل ما را محکم کنند و ما را به یقین برسانند و سِرّ آنکه آتش بر ابراهیم گلستان …

اندکی تا آزادی

… چرا این‌چنین است، چرا دشوارترین کار در جهان اینست که دیگری را بر آن داریم تا بپذیرد که آزاد است، و این که اگر تنها وقت اندکی را به تجربه کردن آن بگذراند، خود بر این آگاهی دست خواهد یافت؟ چرا واداشتن دیگری به پذیرفتن چنین حقیقتی باید این‌سان دشوار باشد؟ * *-.جاناتان؛ مرغ …

وقت فراغت بزرگترها!

گاهی از بابا می خواستم اجازه بدهد من هم بروم پیششان، اما بابا دَم در می ایستاد و می گفت:«بزن به چاک فوراً. حالا وقت بزرگترهاست. چرا نمی روی یکی از کتابهایت را بخوانی؟» در را می بست و مرا با این سوال به جا می گذشت که چرا همیشه وقت فراغت بزرگترهاست. خالد حسینی. …

بلندترین خوابی که می توان دید

دو سال پیش مسعود را دیدم که هیچ شبیه قهرمان هائی که برادرش در فیلم – خواب هایش توصیف می کرد، نبود. موهاش ریخته بود و صورتش پر از چروک. از زندگی. از مصائب زندگی. توی گورستان بودیم که دیدمش. نشسته بود روی سنگ گوری. سنگ گور شهیدی. گور روایت گری که خواب هاش زمانی …

خوی در ازمنه ی ماضیه

غذای اهالی خوی بسان سایر شهرهای آذربایجان عمدتاً آبگوشت و کوفته و آش و پلوهای مختلفه بود که تنوع آن با وضع معیشتی خانواده تغییر پیدا می کرد. هر فصلی به نسبت فراوانی محصولات، غذاهای مخصوصی داشت و در ماه مبارک رمضان و اعیاد دینی و ملی تنوع غذاها بیشتر می شد و سفرهها رنگین …

پائیز

حالا که فکرش را می کنم که این همه عشق من به پائیز و برگ ریز از کجا و کی شروع شده می رسم به بعدازظهرهای پائیزی کتابخانه ی عمومی شهر که آن سال ها پشت موزه ی قدیمی بود. با ساختمان نمای آجری و سقف شیروانی با میز و صندلی های مندرس و زهوار …

آن روز، روزِ سومِ سبلان بود

– هاه! این را باش! در ساوالانِ من، گل، بالاتر از قامت ِ توست، گیله مَردِ کوچک! تو دریای گُل، برای دخترم، یک قطره گُلک آورده یی مردک؟ – این قطره، پُر از ارادت است آقا؛ اما در آن دریای شما به جز گُل هیچ چیز نیست. آن وقت، تو از دور پیداشدی و پدرت …

توتمِ من

‫من: برا ادمائی با علایق ما تهران جای خوبیه برا نفس کشیدن‬ ‫حالا اگه این اینترنت و ارتباطات و … نبود معلوم نبود ما کی و کجا باید جواب دل مون رو می دادیم؟‬ ‫در نظر بگیرید شهری رو که همه ی سهمش از فرهنگ فقط روزنامه فروشی هاش باشن‬ با مجلات اکثراً زردشون! ‫نه …