گاهی از بابا می خواستم اجازه بدهد من هم بروم پیششان، اما بابا دَم در می ایستاد و می گفت:«بزن به چاک فوراً. حالا وقت بزرگترهاست. چرا نمی روی یکی از کتابهایت را بخوانی؟» در را می بست و مرا با این سوال به جا می گذشت که چرا همیشه وقت فراغت بزرگترهاست. خالد حسینی. …
دو سال پیش مسعود را دیدم که هیچ شبیه قهرمان هائی که برادرش در فیلم – خواب هایش توصیف می کرد، نبود. موهاش ریخته بود و صورتش پر از چروک. از زندگی. از مصائب زندگی. توی گورستان بودیم که دیدمش. نشسته بود روی سنگ گوری. سنگ گور شهیدی. گور روایت گری که خواب هاش زمانی …
غذای اهالی خوی بسان سایر شهرهای آذربایجان عمدتاً آبگوشت و کوفته و آش و پلوهای مختلفه بود که تنوع آن با وضع معیشتی خانواده تغییر پیدا می کرد. هر فصلی به نسبت فراوانی محصولات، غذاهای مخصوصی داشت و در ماه مبارک رمضان و اعیاد دینی و ملی تنوع غذاها بیشتر می شد و سفرهها رنگین …
آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است. چراغ ها را من خاموش می کنم. زویا پیرزاد. نشر مرکز
حالا که فکرش را می کنم که این همه عشق من به پائیز و برگ ریز از کجا و کی شروع شده می رسم به بعدازظهرهای پائیزی کتابخانه ی عمومی شهر که آن سال ها پشت موزه ی قدیمی بود. با ساختمان نمای آجری و سقف شیروانی با میز و صندلی های مندرس و زهوار …
– هاه! این را باش! در ساوالانِ من، گل، بالاتر از قامت ِ توست، گیله مَردِ کوچک! تو دریای گُل، برای دخترم، یک قطره گُلک آورده یی مردک؟ – این قطره، پُر از ارادت است آقا؛ اما در آن دریای شما به جز گُل هیچ چیز نیست. آن وقت، تو از دور پیداشدی و پدرت …
من: برا ادمائی با علایق ما تهران جای خوبیه برا نفس کشیدن حالا اگه این اینترنت و ارتباطات و … نبود معلوم نبود ما کی و کجا باید جواب دل مون رو می دادیم؟ در نظر بگیرید شهری رو که همه ی سهمش از فرهنگ فقط روزنامه فروشی هاش باشن با مجلات اکثراً زردشون! نه …
و تو چه دانی سالها حسرت ِ داشتن ِ سری ِ قطور ِ تاریخ ِِتمدن و جمعه روزی، سر آمدن آن حسرت چیست!؟
باشد نخواهم گفت دیگر، دوستت دارم اما، نه! خواهم گفت، آخر دوستت دارم تا تشنه تر باشم برای جرعه ای از عشق بغض مرا پیچیده ای در (دوستت دارم) من با تو هرگز روی آرامش نخواهم دید توفان کن ای دریا که بهتر دوستت دارم کفر است اگر غیر از تو نامی بر زبانم هست …
یاد حرف امام موسی افتاد: “شما با مرد بزرگی ازدواج کردهاید، خدا بزرگترین نعمت را در عالم به شما داده” خودش هم همیشه فکر میکرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیاش برخورد کند! اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادتها، بزرگترین رنجها را هم در …