اِقرَ‌أ كِتابَك

باید مهربان باشید!

سلام بچه ها. به زمین خوش آمدید. اینجا تابستان گرم و زمستان ها سرد است. گِرد و مرطوب و شلوغ است. فوقش ۱۰۰ سال وقت دارید اینجا زندگی کنید. من فقط یک قانون را در مورد اینجا می دانم؛ بچه ها باید مهربان باشید! (خدا بیامرزدت آقای رز واتر – اثر جاودانه ی کورت ونه …

تنازع بقا!

ماشین را در المسروره، بازار کارگرهای عرب، پارک کرده بودم. این جا هر روز از ساعت پنج صبح، جوان ها جمع می شوند به امید آنکه یک کارفرمای اسرائیلی آن ها را به کار بگیرد. همین که یک ماشین اسرائیلی از دور پیدا می شد، کارگرها به طرفش هجوم می آورند. در یک چشم به …

فطریه

دیگر سهراب را صدا نمی کند. افسرده است. خسته است، بی حوصله است… روز ِ عید ِ فطر است. روز عقدکنان است. روز ِ مزد است. افسرده است. خسته است، بی حوصله است… با یک پای بی جوراب و پارچه ای در دست، وسط خیابان ِ براد وی شروع می کند به قدم زدن ِ …

مبارزه!

ماه رمضان است اما ممنوعیت خوردن و آشامیدن و کشیدن سیگار در طول روز فراموش شده است. به نظر می رسد سیگار کشیدن به همراه خلق جمله های کنایه آمیز تنها راه فراموش کردن واقعیت است. احمد، کشاورز جوان اهل فلامیه، با خنده می گوید: « اگر زورمان به اسرائیلی ها نمی رسد، قدرتمان را …

سلامٌ هِیَ حَتی مَطلَعِ الفَجر

شب سرت را بالا کن.ببین چقدر چشم از آسمان زل زده و دارد زمین را گاه می کند. همه دارند اینجا را می پایند. خسته هم نمی شوند. مگر اینجا چقدر قشنگ است که این همه نگاه می کنند. صبح که هوا روشن شد تو هم نگاه کن ببین چی بود قضیه.* *. باران خلاف …

گلعذاری زگلستان جهان ما را بس!

وقتی تو رفتی من جانمازم را جمع کردم و غزل سرودم. همه عاشقانه، همه ناب از دستهای غیورت سرودم. و از نگاه خشمگینت! از بیداریهایت که عشق را سرودی عزیز بود. از سنگر و تفنگ از کلام بلیغت که با جهاد و نصرت الله و فتح همراه بود. از تو سرودم تا به خوابی ژرف …

آدم ها ی مقدس!

– « در واقع اول آدمها مقدس می شن و بعد اشیا. فکر می کنم آدم ها، خیلی ساده، به این خاطر مقدس می شن که کارهای خوبی انجام می دن. یا بهتر بگم کارهائی که به شدت خوبند. وقتی کاری رو که شدیداً خوب باشه انجام بدی انگار یه چراغ توی روحت روشن کرده …

ما زنده گی می کنیم که بمیریم!

– تا حالا دیده اید کسی سر ِ قبرش بنشیند و حرف بزند؟ من سر ِ قبر ِ خودم نشسته ام ها. – چه قدر مرگ، به تر نیست از زنده گی حرف بزنیم؟! – دور و بر ِ‌ ما کسی ظهور کرد که فاصله ی میان ِ زنده گی و مرگ را برداشت … …

صدای سخن عشق

شدت انفجارها حسی در من بوجود آورده بود. احساس می کردم صدا، صدای مرگ است. خون، سرخی، به خون غلتیدن و به هم پیچیدن جلوی نظرم آمد. چنین مرگی برایم قشنگ بود، مرگی با عزت. برای همین صدای خمپاره ها را دوست داشتم.* *. شاهکارِ بی نظیرِ « دا ». فصل نهم.