نوشته ای منتشر نشده از سردار شهید علی شرفخانلو لِلحَق! اسفند که می شود، همه ی اجزا و اشیا و حتی آدم! های شهر، غرق در هیجانی نا نوشته و خود خواسته، ماراتن نفس گیر پاکیزگی و نو شدن را تا ثانیه ی صفر سال کهنه و خسته می دوند تا در آرامش فراگیر دور …
می نویسم: « راه های رسیدن به خدا، به عدد نفوس خلایق است. اما راه های رسیدن به انسان ها، جز یک راه نیست. افسار ما هم حُکما در این راه به دست عزیز است. که گفته اند کُلُ راکِبٍ مَرکوبٌ». * … *. «انجمن مخفی» احمد شاکری.
حالا هزاری هم کتاب دور و برم جمع کنم که مثلا آمادگی قبل سفر داشته باشم … هزاری هم تاریخ و تحلیل عاشورا بلد!!! باشم …! قریب به محال است بفهمم این که گفت: کربلا حرم حق است و جز اهل حقیقت را در حرم حق راه نیست… یعنی چه؟! می گویم؛ اصلن من چه …
کافه پیانوی فرهاد جعفری را می خواندم. آنجایش را که نوشته: خیلی وقت است کفش جفتی خدا هزار تومن پایش نکرده و از این جوراب های سه جفت هزار تومن می پوشد که مدام به آدم احساس جلفی و سبکی می دهند و هیچ جور وادارت نمی کند که آرام و سنگین راه بروی … …
آورده اند که شیخی در بیابانی شیطان را دید که باریتعالی را ستایش می کرد . شیخ متعجب از او پرسید : – ای ابلیس تو که سر از بندگی باریتعالی برداشته ای ، این ستایش دیگر چیست ؟ شیطان رو به آسمان کرد و گفت: – آری ، من دیگر بنده نیستم ، اما …
(صدای فریاد در بیابان پیچید که می گفت: « از گناهان خود توبه کنید. ملکوت خدا نزدیک است!». یحیی بود که فریاد می زد؛ یحیای تعمید دهنده. جامه ای از پشم شتر پوشیده و با کمربندی از چرم، آن را به خود پیچیده بود. خوراکش چیزی نبود جز ملخ و شیره ی گیاهان صحرائی. چشمان …
و هیچ سالی تو همه ی این سالها نبوده است که همیشه دو جفت کفش داشته باشم که یک جفت شان؛ واکس خورده و تمیز باشد. که وقتی پایم می کنم؛ حس کنم باید قدم بزرگی بردارم وگرنه حق مطلب را درباره ی کفشِ به این قشنگی ادا نکرده ام. و هیچ پیراهنی نداشته ام …
دانه ی خوب را انبار می منی که چه؟ کهنه می شود، می پوسد، از دستت می رود. بپاش. بپاش بگذار سبز شود. یکیش بشود هفتاد تا.* *.باران خلاف نیست.کوروش علیانی – حکایت مجالس مرحوم دولابی علیه الرحمه
پیش از ورود به اورشلیم گمان نمی کردم که چیزی از آن در دست یهود باشد. اما اینطور نبود. هسته ی اصلی شهر البته در دست اردنی هاست.در درون حصار بلند کهنه اش و با «دیوار ندبه» و مسجد الاقصی. وقسمت شرقی آن، «تپه ی زیتون» که مهبط چه بسا وحی ها بود بر حضرت …
گفت: مولا کریم است. آقا معلم. دنیا از درویشت گذشته. از تو که نگذشته. حق با توست آقا معلم. شغل سوای مشغله است. آدمیزاد مشغله می خواهد، تو! هم مشغله پیدا می کنی … گفتم: می دانی درویش، مشغله کارِ کله است. کار کله هائی که باد دارند. اما حالا اینجور کله ها بدرد نمی …