یاد حرف امام موسی افتاد: “شما با مرد بزرگی ازدواج کردهاید، خدا بزرگترین نعمت را در عالم به شما داده” خودش هم همیشه فکر میکرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیاش برخورد کند! اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادتها، بزرگترین رنجها را هم در …
اشک چشم هاش رو که پاک کرد، رو به جوانی که نشسته بود بغل دستش و چشم هاش پُر سوال بود گفت: مادر! فقط خدا می دونه که کی رو به م داده بود… و فقط خودش می دونه که کی رو ازم گرفت!
سن یک درخت برابرست با شماره ی لایه های متحدالمرکزی که در محیط تنه ی درخت نقش می بندد. هر سالی هم که بگذرد، یک لایه به لایه های سال شمار اضافه می شود. بیست سی سال که از عمر درختی بگذرد، دیگر لایه های سال شمار در محیط تنه ی درخت آنقدر توی هم …
دی روز وزیر آمده بود شهرمان. در راستای ِ دور ِ سوم ِ سفرهای ِ استانی ِ دولت ِ کریمه! و برای افتتاح. همه جا را برایش روبان کشی کرده بودند. حتی مزار شهداء را… لابد، دی شب بخش خبری بیست و یک سیما ، خبرش را خواند؛ افتتاح مزار شهدای خوی در استان آذربایجان …
وقتی در اضطراب و اضطرار، نیمه جان ِ به لب رسیده ام را انداختم روی سنگ سفیدی که سال هاست با گونه و لب و دست هایم آشناست، حس که نه! دیدم! دیدم که نبض ِ سنگ ِ در آغوشم به حرکت در آمده. انگار در سال گرد بیست و هفت سالگی سنگ سفید روی …
سابق بر این همه ی ماشین آلات ساختمانی برایم بولدوزر بودند. یعنی اسم هر کدام را که می پرسیدی می گفتم بولدوزر! از کاربرد و کارائی شان هم چیزی حالی م نبود. کار این یکی دوماه ی اخیرم حداقل حسنی که داشت این بود که اسم اقسام و انواع ماشین آلات عمرانی را یادم داد …
– گفتی بابات چند سالش بود که شهید شد؟ – ۲۴ – خب! تو الان چند سالته؟ – ۲۷-۲۸ – این یعنی اینکه سه چهار ساله زیادی زنده ای! نه؟
در هیر و ویر بلای بیکاری و سراب داشتن شغل دولتی و کارمندی، هر کسی هر اداره ای و وزارتخانه ای هست و در آستانه ی افتخار(!!!) بازنشستگی، به هر حیلتی پسر و دخترش را می چپاند جای خودش. حتی تر اینکه، بعض وزاتخانه ها دستورالعمل و قانون این جور جای گزینی را هم دارند …
در آئینه خیره تر می شوم! به عشق تارهای حنائی رنگی که این روزها بیشتر شده اند تا من بیشتر، ماننده ی تو شوم. در برهوت نبودنت این ریشه های تازه رُسته ی حنائی رنگ در ریش ام، غنیمتی ست… این روزها، می فهمم اینکه می گویند: به ریش نیست و به ریشه است یعنی …
مادر پیر شهید وقتی که تنها شدیم، انگار که بخواهد سرِّ مگویش را باز کند نزدیکتر آمد و طوریکه بفهمم رازش چه قدر بزرگ است به چشم هایم خیره شد و گفت: سال شصت و دو، وقتی خبر پسرم را به م دادند دست راستم از کار افتاد. طوری که حتی نمی شد پسرش را …