کارگر، بنا، معلم، دانشجو، بقال و راننده تاکسی و آرایشگر… . کسی وقتی میرفتند نپرسید از شغل و حال و روزشان. همهشان به صف شدند که بروند. که بروند تا ایران بماند. تا بمانیم. تا تاریخمان لنگهی تاریخ حملهی مغول و چنگیز و اسکندر نوشته نشود. تا کیانمان تکه تکه نشود. تکه تکه شدند تا …
سنت نیکوی دیدار با مردم اقصی نقاط کشور، از دورهی ریاست جمهوری آیتالله خامنهای آغاز شد. در همهی بیست و هفت سالی که آقا، ردای رهبری بر دوششان است، سالی نبوده که ایشان بار سفر نبندند و باری نبوده که امت به استقبال از امام خویش سر از پا نشناسند. سفرهای رهبر انقلاب نه از …
بالاخره کتابِ حامد چاپ شد. سومین کتاب از مجموعهی “مدافعانِ حرم” انتشارات روایت فتح که قضا را سومین کتابِ چاپ شدهی من هم هست؛ بعد از دو کاری که برای پدرم نوشتهام: “اشتباه میکنید! من زندهام” و “درضیه”. “شبیه خودش” کتابی که بنا نبود قبل از کاری که برای شهید “مصطفا حامدِ پیشقدم” شروع کرده …
و اما فقرهی آن غدهی چرکین که مثل سرطان در سراسر منطقه ریشه دوانیده. گیریم که با ترکیه رودربایستی ها را کنار گذاشته و دوستی را آشکار کرده و گیریم کل پایگاهها و فرودگاههای هوائیِ آذربایجانِ شمالی را اجاره کرده و گیریم در کردستان عراق جای پا باز کرده برای خودش و گیریم هزار غلط …
“علامه طباطبایی در احوالات استادشان آقا سیدعلی آقای قاضی خاطرهای دارند که نقل به مضمونش این است: روزی در کلاس درس بودهاند که گویا زلزله میشود. همهی طلاب فرار میکنند. سقف میریزد… . گرد و غبار آوار که میخوابد، تازه یاد استاد میافتند که وقتِ فرار آنها از جایش تکان نخورده بود و برمیگردند میبینند …
سختترین کار عالم این است که در معادلهای که مجهولاتش پر از عشقند، بگردی دنبال متغیرهائی که با عقل سنجیده میشوند و سوالاتت را بکشانی در دایره منطق و استدلال و اما و اگر و شاید و لابد و باید و نباید که تهش نتیجه بگیری “تیر برای قلب هر آدمی ضرر دارد” و از …
حُسنت به اتفاقِ ملاحت، جهان گرفت… . IIIIIIII تو باز بار دادهای مثلِ همهی هزار و چهارصد و سی و چند سالی که از نزولت میگذرد. باز بهارت رسیده باز بهار، نو شده در گلستانِ همیشه سبزت باز با صد هزار جلوه برون آمدی که ما با صد هزار دیده تماشایت کنیم… باز سفره گشادهای …
سرباز کسی را گویند که سر باختن بلد باشد. سر فدا کردن بداند و سر از دست دادن برای عقیدهای که دارد برایش سخت نباشد. نیمهی شعبان، علاوه بر جشن و سرور و شادیِ میلاد امام موعود، بهانهایست تقویمی که یاد سربازانِ گمنامی بیفتیم که امنیت پایدارمان مدیون مجاهدتهای خاموش ایشان بوده و هست. موضوعی …
از ده پانزده سال قبل که هر کداممان در یک سمت مملکت دانشگاه قبول شدیم و افتادیم در اطراف و اکناف کشور و بعدش به تَبَع مشغله و گرفتاریهای بعدش، ساکن اینجا و آنجای ایران بزرگ شدیم، دیگر کمتر میدیدمش. آن سال که کنکور دادیم، درسخوانتر از همهمان بود و دانشگاه تهران قبول شد؛ علومِ …
لباس یک دست سفید پوشیده بودم. بیجوراب به پا. بیساعت به مچ و به هیچ زائدهی دیگری که دست و بالم را بگیرد. قرار بود یک عمر حسرت من و پدر و پدربزرگم تا چند ساعت دیگر تمام شود و عوض پدر و پدربزرگ و خیلیهای دیگری که “آنجا” را دیده و ندیده رخ در …
