دل نامه

روز قلم

برای من قلم یعنی مرتضای مطهری. که کاغذ داشت در جیب قبایش و خودنویس. مردی که فکر می‌کرد و فکرهای بلندش به بندِ قلم درآمدند و در روزهای غربتِ اندیشه‌ی ناب، ترجمه‌ی عینی‌ای شدند از فضلیتِ مداد علما بر دِماءِ شهدا. قلم برای من یعنی جلال. جلالِ آلِ احمد. که کاغذ کاهی داشت و مداد. …

معلمِ نیک‌کار

کلاس‌مان در طبقه‌ی اولِ یک ساختمانِ نما آجر بهمنیِ قدیمی بود تهِ کوچه‌ی باقرخان. آن سال‌ها مسجد خان را نو نکرده بودند و جلوی مدرسه‌مان، خرابه‌های مسجدی بود که می‌گفتند محل زندگی پیرمرد و پیرزنی است که بچه‌هائی را که توی مدرسه شلوغ کنند و درس نخوانند را می‌فرستند پیش‌شان که آن دو عجوز و …

شب آرزوها.

قرار نبود آن روز روزه باشم. فکر نمی‌کردم افطار روزه‌ی لیله‌الرغائب را در مملکت غریب، بین یک فوج آدمِ هزار پشت غریبه، دستم را بگیری و ببری پیش غیر هموطنی که فکرش را هم نمی‌کردم رزقِ افطار مرا آن‌جا کنار گذاشته باشی. بین یک فوج آدمِ هزار پشت غریبه. بین شلوغیِ بازار شب جمعه. بین …

سرّ دل‌بری

شاعر بی‌خود گفته که “خوش‌تر آن باشد که سرِّ دل‌بران گفته آید در حدیث دیگران…” شاعر که خبر نداشته بعد از چند شب و روز بی‌خوابی وقتی وقت محصول می‌شود و وقتش می‌شود که اسم روی حاصل کار بگذاری و هی دست دست کنی که صاحبِ کار بیاید و شاید کارت به چشمش بیاید و …

۶۲٫۱٫۲۲

سی و سه سال گذشت. از سکونت دائمی‌ات در بهشتی که در آن تا ابد خوش می‌گذرد به‌ت. و من این را می‌دانم! و من حساب هر چیزی را که نداشته باشم، حساب روزهای بی‌هم بودن‌مان را خوب یاد می‌ماند. حسابِ آن بهارِ که با تو آمد و بی تو رفت و تا ابد حسرت …

هی شعرِ تر انگیزد…

شب جمعه‌ای، خیلی سال پیش، حوالی سحر، حرم سیدالشهداء بودم. قضا را مفاتیحی دست گرفته بودم که ترجمه‌ی فارسی داشت و از سر فراغتی که داشتم اعمال شب جمعه را ورق می‌زدم که رسیدم به مستحب و مکروه شبی که متصل به صبح جمعه است و دیدم یکی از مکروهاتش، خواندن شعر است در چنین …

دیدار به قیامت؛ زیر بیرق حسین بن علی

با دشداشه‌ی مشکیِ عربی‌ای که پوشیده بود، بیش‌تر به عراقی‌ها می‌ماند تا زائری از روستاهای اطراف لامرد در استان فارسِ ایران. با همه دم‌خور بود. جمله‌ی جالبی داشت. می‌گفت: شاید این اولین آخرین دیدار من و شما باشد. اما قیامت که برسد و محشر که برپا شود، همه‌مان دور علمی جمع می‌شویم که علم‌دارش عباسِ …

مهیا

گفت: “دل کندن از دنیا شرط اول انتخاب شدن است. باید طوری باشی که وقت انتخاب، به چشمِ خدا بیائی تا سوایت کند. کسی خبر ندارد و کسی خبر نداده که خدا کی قرارست دوباره درها بگشاید. سعی کن همیشه‌ی خدا مهیا باشی… .” و گفت: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید…

غواصلار

دلم هر بار یاد مظلومانِ غواصِ شهید می‌افتد، می‌گیرد. در غربت در اوج مظلومیت و سمت، با تمام سنگ‌دلی با دست‌های بسته، فرشتگانِ از آب گذشته… نمی‌دانم چه حکایت غریبی دارد آب. داستانش با موسای نبی وقتی در آب رها شد و وقتی مردمش را از آب گذراند. با یونس در بلای موج‎های سهم‌گین و …