استاد میگفت: سوزاندنِ دلِ مشتاق و هنوز امیدوار معصیت دارد. میگفت: اگر خواستید دلی را بسوزانید، اول همهی عُلقههایتان را از دست و پایش بردارید و بگذارید خوب همهی امیدش بدل به یأس و ناامیدی شود. بعد همین یأس آتش میاندازد به جانِ آدمِ امیدوار و دلش همراهِ جانش میسوزد. میگفت: دلی که سوخت و …
شبِ جمعهی آخر سال است و هرکس از هر گوشهی شهر و ای بسا از هر گوشهی مملکت خودش را میرساند به وطن تا آخرین پنجشنبهی سال را سر خاک عزیزش برود و به یاد عزیزش باشد و اگر همت و کدبانوئیِ اهل منزل مدد دهد، بعید نیست اجاقی گرم شود و حلوائی خیراتِ روح …
برای دوستی که این روزها پیمان زندهگی با محبوبش را آغازید؛ آرزوی کامی جاودان و بختی به کام و سعادتی همیشگی و ایامی به عشق میکنم، به برکتی که در صلوات بر محمد و آل محمد مستور است. الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بودنت باورم داد میشود بعدِ اینهمه اتفاق ریز و درشت به زندهگی و جریانِ سیالِ بودن امیدوار بود… . غرض اینکه؛ ما را به سخت جانیِ خود، این گمان نبود!
با کلهی صاف و شکمِ نیم برآمده و پیراهنِ سفیدی آستین کوتاه در سیف و شتا! و سیبیلهای عین قیطان کش آمده، بیشتر شکل قصابهای دلالِ میدانِ دواب است تا دکتر. ولی همکارها دکتر صدایش میزنند. شب کار و صبح کار و عصر کار است. عین آن پیرمردهای مسجد نشین که سر و تهشان را …
حیف این شعارهای خوب و شعرهای جذاب و تکمصرعهای موزون و نوستالوژیک نیست که وقت هر انتخابات، دست میبریم در کشکول پر و پیمانش و مفت و مسلم چند مشت از ناب و نایابهایش را درهم بیرون میکشیم و خرجِ نازِ ابرویِ غمزهدار فلان داوطلبِ مشتاقِ خدمت میکنیمش؟ این شعرهای خوب و استعارههای بیبدیل و …
ای گدایان خرابات خدا یار شماست چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند — پیر میخانه چه خوش گفت به دُردی کشِ خویش که مگو حال دل سوخته با خامی چند — حافظ از شوقِ رخِ مهرِ فروغِ تو بسوخت کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
حُکمن آدمی که بلند بلند فکر کند و بلند بلند بنویسد که در مخیلهاش چه میگذرد، باید توانِ دادنِ تاوانِ افکارِ بلندش را هم داشته باشد! نه این است؟
نرگس طلبد شیوهی چشم تو، زهی چشم! مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست — از بهر خدا زلف مپیرای که ما را شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست… — تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟ — چون چشم تو دل میبرد …
تو که با اهل راز، اسرار افشا میکنی و با اهل نظر در مناظرهای و خراب اهل خرابات هان! بگو؛ دستت به کدام باغ آغشته است؟! در سردیِ دی، بهار میافشانی! – – – – بیت از اینجا +