خارج از موضوع

انشاءِ حریق

استاد می‌گفت: سوزاندنِ دلِ مشتاق و هنوز امیدوار معصیت دارد. می‌گفت: اگر خواستید دلی را بسوزانید، اول همه‌ی عُلقه‌هایتان را از دست و پایش بردارید و بگذارید خوب همه‌ی امیدش بدل به یأس و ناامیدی شود. بعد همین یأس آتش می‌اندازد به جانِ آدمِ امیدوار و دلش هم‌راهِ جانش می‌سوزد. می‌گفت: دلی که سوخت و …

گفتا غلطی خواجه…

شبِ جمعه‌ی آخر سال است و هرکس از هر گوشه‌ی شهر و ای بسا از هر گوشه‌ی مملکت خودش را می‌رساند به وطن تا آخرین پنج‌شنبه‌ی سال را سر خاک عزیزش برود و به یاد عزیزش باشد و اگر همت و کدبانوئیِ اهل منزل مدد دهد، بعید نیست اجاقی گرم شود و حلوائی خیراتِ روح …

ایام به کام!

برای دوستی که این روزها پیمان زنده‌گی با محبوبش را آغازید؛ آرزوی کامی جاودان و بختی به کام و سعادتی همیشگی و ایامی به عشق می‌کنم، به برکتی که در صلوات بر محمد و آل محمد مستور است. الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

دکتر!

با کله‌ی صاف و شکمِ نیم برآمده و پیراهنِ سفیدی آستین کوتاه در سیف و شتا! و سیبیل‌های عین قیطان کش آمده، بیش‌تر شکل قصاب‌های دلالِ میدانِ دواب است تا دکتر. ولی هم‌کارها دکتر صدایش می‌زنند. شب کار و صبح کار و عصر کار است. عین آن پیرمردهای مسجد نشین که سر و ته‌شان را …

کشکول

حیف این شعارهای خوب و شعرهای جذاب و تک‌مصرع‌های موزون و نوستالوژیک نیست که وقت هر انتخابات، دست می‌بریم در کشکول پر و پیمانش و مفت و مسلم چند مشت از ناب و نایاب‌هایش را درهم بیرون می‌کشیم و خرجِ نازِ ابرویِ غمزه‌دار فلان داوطلبِ مشتاقِ خدمت می‌کنیمش؟ این شعرهای خوب و استعاره‌های بی‌بدیل و …

زاهد از کوچه‌ی رندان به سلامت بگذر

ای گدایان خرابات خدا یار شماست چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند — پیر می‌خانه چه خوش گفت به دُردی کشِ خویش که مگو حال دل سوخته با خامی چند — حافظ از شوقِ رخِ مهرِ فروغِ تو بسوخت کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

گفتا غلطی! خواجه، در این عهد وفا نیست!

نرگس طلبد شیوه‌ی چشم تو، زهی چشم! مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست — از بهر خدا زلف مپیرای که ما را شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست… — تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟ — چون چشم تو دل می‌برد …