بایگانی برچسب: روایت فتح

یادداشت‌های جنگی ۰۸

من یکی از آن هزار هزار نفری هستم که روزهای سخت جنگ تحمیلی اول را زیسته‌اند. صدای آژیر قرمز را جیغ کشیده‌اند و پناه برده‌اند به پناه‌گاه‌هایی که شهرداری در این‌جا و آن‌جای شهرها ساخته بود برای روز مبادای بمب‌باران. صدای وحشت‌ناک شیرجه طیاره جنگی روی شهر و خاموشی‌های مکرر و ممتد که حین حمله …

یادداشت‌های جنگی ۰۷

اگر تقدیر این بود که برندگان میادین جنگ، صاحبان اسلحه‌های بیش‌تر و قوی‌تر باشند، لابد اشقیای تاریخ از قابیل بگیر تا نمرود و فرعون و جالوت پیروزان بی‌رقیب معرکه‌ها بودند و حتما در این چند هزار سال که از عمر بشر و نبرد حق و باطل می‌گذرد، با ظهور گردن‌کلفتانی مثل آن‌ها که شمردم، حق …

یادداشت‌های جنگی ۰۶

یکی دو هفته پیش، فکر می‌کنم قبل از عید قربان، با حامد که حالا شده «حاج حامد» و جزء حاجی‌های امسال است حرف می‌زدم. می‌گفت دنبال آن است که ساعت پرواز برگشت به تهرانش را که اعلام کردند، بلیط بگیرد و لدی‌الورود، از فرودگاه امام صاف برود نجف زیارت امیر علیه‌السلام و سیدالشهدا و جَلدی …

یادداشت‌های جنگی ۰۴

اشتباه کردند. روز تشییع سیدحسن در ورزشگاه کمیل شمعون بیروت، وقتی دسته اول جنگنده‌های عبری آمدند ترس بکارند و عربده بکشند بالای سر تابوت سید، ته دلم این بود که حالاست دور بزنند و برگردند و ورزشگاه و مردم و دو تابوت روی دست مردم را به آتش بکشند. همین را به بغل دستی‌م گفتم. …

یادداشت‌های جنگی ۰۳

شیوه‌ها عوض شده میدان هم. مثل دهه شصت نیست که جنگیدن عبارت باشد از اسم نوشتن برای اعزام به جبهه و بلد بودن تیر انداختن با کلاشینکوف و برنو و ژ۳ یا کار با خمپاره و توپ ۱۰۶میلی‌متری. الان زمین بازی، نه فقط خاک که هوا و فضا و فضای مجازیست و طُرفه این‌که جنگ …

یادداشت‌های جنگی ۰۱

ایرانِ ما بزرگ و عزیز و تاریخی است ایرانی‌ها هم؛ بزرگ و عزیز و ریشه‌دار و یک‌پارچه‌اند و بلدند در عین تنوع و اختلاف، سرِ حادثه‌ها یک روح شوند در جان‌های هم. آن سان که سروده؛ «متحد جان‌های شیران خداست» ایرانی‌ها امروز در جغرافیای تاریخی و تمدنی‌شان در ایرانی‌ترین حالی که تا حال داشتند یک …

جنگ‌نامه (شماره صفرم)

داشتند زندگی‌شان را می‌کردند. تازه دیو بیرون رفته بود و فرشته تازه درآمده بود. همه چیز داشت می‌رفت به سمتی که دنیا روی خوشش را نشانِ مردمِ شهر بدهد که ناگاه دیو پلیدِ هفت سرِ دیگری از زمین و دریا و هوا، جفت پا پرید وسط زندگی‌شان… . جوان‌های شهر و قبل‌تر از این‌ها، پدرهاشان، …

گزارش یک رونمائی

نقاشی چهره‌ی صادق برای نشستن روی جلد کتاب که از زیرِ دست طراح بیرون آمد، روزهای اول اسفند بود. حوالی روز مادر. طرح را فرستادم برای مادر شهید که ببیند و اگر پسندید باقی کارهای طراحی جلد و چاپ را انجام بدهیم. حاج خانم عکس را که دیدند چنان ابراز لطفی کردند که هنوز شیرینیِ …

گزارش یک حضور

سی و دومین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران امروز با مصلا خداحافظی کرد تا سالِ بعد. امسال نمایشگاه را به سبب این‌که می‌خورد به ایام ماه مبارک و همزمانیش با ماه صیام، مردم شهرستانیِ مشتاق کتاب را دچار مشقت می‌کرد، چند روز زودتر شروعش کردند که یک روز مانده به رمضان تمامش کنند و بازدید کننده …

سیدمرتضا

دیروز سالِ سیدمرتضا بود. بیست و پنجمین سالِ شهادتش. سیدمرتضای آوینی که حضرت آقا لحن و متن و منشش را دوست داشت و فهمیده بود که از اهالی آسمان است و آسمانی است و راه‌های آسمان را بلد است. سیدمرتضا را با روایتِ فتحِ پنج‌شنبه‌های دهه‌ی هفتاد و آن موسیقیِ غم‌دار و خاص و منحصربفردش …