بایگانی برچسب: خوی

مایه‌کوبان

نوبت واکسن ما رسید. زودتر از الباقی اقشار جامعه. اولش فکر می‌کردم شاید همکاری‌ خوبی که با دوستان معاونت بهداشت دانشکده علوم پزشکی خوی داشتیم در این سال کرونائی‌ای که گذشت و منجر به صمیمیت بیشتر از قبل شد، در جلوتر افتادن نوبت مایه‌کوبی ما بی‌تاثیر نبوده اما بعدش که سند ملی تزریق واکسن منتشر …

ساعت شماته‌دار

روزهای منتهی به انقلاب است. شاه‌چی‌ها چند خانه را شناسائی کرده‌اند که مال جوان‌های انقلابی است و شبی نیست که با سنگ و چوب و چماق و تهدید و عربده، ترس را به جان زن و بچه‌ی ساکن در آن خانه‌ها نیاندازند. این سمت ماجرا که بچه‌های جوان و نوجوان انقلابی‌اند، نقشه ریخته‌اند برای انفجار …

پژوهیده

علی‌الطلوعِ صبحِ یکی از روزهای هفته قبل، از سپاه زنگ زدند که می‌خواهیم بیائیم دیدار با خانواده‌تان به مناسبت هفته پژوهش. منگ‌تر از آن بودم که حواسم را جمع کنم و بپرسم پژوهش و ما دقیقا در کجای عالم به هم برخورده‌ایم؟ و همه زورِ ذهنی‌ام را جمع کردم و این جمله از ذهنِ هنوز …

روایت یک بدرقه

از روزی‌که آمده‌ام سازمان، دقیقا چهار سال می‌گذرد. در این چهار سال هزاران نفر از همشهری‌هایم به رحمت خدا رفته‌اند و بچه‌های سازمانی که من مسئولش هستم، کار بدرقه آن‌ها به سرای باقی را راه انداخته‌اند و من بی‌آنکه نسبتی با مردگانی که خدمات به آن‌ها داده‌ایم داشته باشم، ایستاده‌ام به تماشای عبور تک به …

عزیزِ باصلابت

“برای سلامتی قطبِ عالَمِ امکان حضرتِ امامِ زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و خوشنودی قلب نازنینِ آن حضرت و عرضِ تبریک به مناسبت میلاد پیامبر گرامی اسلام صلوات” این عبارت و مثل این‌ها، با صوتی رسا و کلماتی که شمرده شمرده ادا می‌شدند، انگار که هر کلمه‌ سهمی دارد برای ادا شدن و سهم …

خدا برایش رسانده بود

تا بوده، این‌طوری بوده که از دل کوه و کمر و یا از یکی از میله‌های مرزی جنازه‌ی تبعه‌ی بیگانه پیدا شده و بچه‌ها خبر را به گوش رضا عامر رسانده‌اند که «بیا خدا برایت رسانده» اما گاهی هم شده که خودش با پای خودش آمده و هر بار که یک‌هوئی و بی‌هوا و بی‌دعوت، …

و طفلی که نیامده رفت

خدایش لعنت سیاستِ سیاه دولِ روس و انگلیس را و باعثان و بانیان مرزبندی‌های بین کشورهای نو و کهنه‌ی پیرامون ایران در دویست ساله اخیر را که برادر را از برادر و خاکِ یک‌پارچه را از هم و نخ تسبیحِ بهم پیوسته‌ی فرهنگِ کهنِ تمدن ایرانی را پاره کرد از هم. خدایش استخوان‌های آن خبیثانِ …

به؛ پسری که هرگز زاده نشد!

پیرمرد را اول بار، سال‎ها پیش در جلسه‌ای انتخاباتی دیدم. در یکی از همان شب‌نشینی‌هائی که معمولا چند ماه مانده به انتخابات و بطور زیرزمینی و غیرعلنی، در منزل نامزدهای انتخابات برقرار می‌شود و مدعوین یا به دلیل قوم و خویش بودن و مال یک محله یا روستا بودن و یا به دلیل هم‌حزب و …

دامنِ نا آلوده

موج اول و دوم و سوم و نمی‌دانم چندمِ کرونا را پشت سر گذاشته‌ایم. هفت هشت ماه از ورود این مهمانِ سرتقِ ضررکارِ ناخوانده‌ی نامبارک گذشته است. ملت کم‌کم به زیستنِ با کرونا خو گرفته‌اند. دیگر از شنیدنِ خبرِ ابتلای فلانی و بهمانی به کرونا، رنگ از رخسار کسی نمی‌پرد و کسی از ما با …

نان و آب

با منطق هیبت‌الله در این‌که معتقد بود «کار در آرامستان با کار در دیگر شعبات شهرداری فرق دارد و روح و روانِ آدم را دچار فرسایش می‌کند» موافق بودم. حرفش حرف درستی بود. کارِ اداری و استخدام در دوایر دولتی در ۹۹ درصدِ موارد، این‌گونه است که اداره برای کارمندش محیطی آرام با هوائی مطبوع …