غم در آدینه

حیف از آفتابِ پر جانِ جمعه‌ای که با داغ هجرتِ پدرِ مهربانِ امت سر از پشت کوه برآرد حیف از تلألوی دانه‌های برف زیر تابش مستقیم آفتاب سحریِ روز بعد از بارش حیف از زیبائی ذوب تدریجی بلورهای شتره بسته روی ناودان‌ها نبود که با روز مصیبت رحلت رسول بیامیزد؟ حیف از این روزهای زیبا …

قار گولّه سی

وقتی در نصف روز شهرِ برف ندیده تا بیست و یکم دی ماه، به یک باره سفید پوش از برف شود و دانه‌های متراکم لباس سپید زمستان، از قوزک پایت بالاتر آید و تو در تراکم روبیدن برف و ترافیک تماس‌های هم‌آهنگی ماشین آلات و نمک‌پاشی و بازگشائی معابر، قدم راست کنی سمت برف دست …

سعدیا آداب دانان دیگرند!

گیر سه پیچ دادن به عادات و رفتارهای اقوام مختلف و رصد جزء به جزء منش و خصلت‌های قومی، لذتی است غیر قابل اغماض برای مثل منی که جانم در می‌رود برای این طیف مشاهدات! الغرض، هم سفره شدن با جماعت چشم بادامیِ کوتاه قدِ ماهی خورِ ژاپنی که رستوران را پر کرده بودند از …

اصفهان

اصفهان؛ شهری با تاکسی‌های خالی و خط واحدهای تا خرخره پُر. آن سان که حتی اگر دیرت شده باشد هم نمی‌توانی اصفهانی بازی در نیاوری و تاکسی انتخاب اولت باشد! این‌جا کسی حاضر نیست آدرس را بر حسب مسیرهای تاکسی رو بدهد و هرکس در هر رده‌ی اجتماعی و شغلی، از دکتر و استاد دانشگاه …

سِحر سُخن

گفت: تقوی و هنر، نه فقط این است که مراقب باشی کسی از کلامت ظن باطل نبرد و سوء برداشت نکند، هنری داری اگر، کلامت را طوری ادا کن که مخاطبت را هم قانع کند و هم راضی. و گفت: ای بسا کسی سِحر کلامی بلد باشد که مخاطب قانعش شود اما، هر قانع شدنی …

گفتا غلطی! خواجه، در این عهد وفا نیست!

نرگس طلبد شیوه‌ی چشم تو، زهی چشم! مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست — از بهر خدا زلف مپیرای که ما را شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست… — تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟ — چون چشم تو دل می‌برد …

یا لثارات الحسین!

هر پرده از آمدن مرد موعود تماشا دارد خاصه آن جلوه‌اش که جلودار سپاهی شده باشد با صفوفی به هم فشرده‌ از خیل خونین جامه‌گانِ شهید، به انتقام خون هنوز جوشان در صحرای پر بلای کربلا و شمشیر از نیام کشد و خود را به نام نامی جد شهیدش به عالم بنمایاند… کاش زودتر بیاید …