این روزها که بر من می گذرد، به یقین م افزوده که اگر روزی درد دوری را از من بگیرند شعله ی جانم خواهد فسرد!
از وقتی که تقّی به توقّی خورده و ما – به زعم خودمان! البته- شده ایم یک کاره ی جائی که این جا باشد!!!، دفتری برداشته ام و کارهای باید ام را هر روز مرقوم می کنم آن تو. هم چنین است کارهائی را که نکرده ام و باید برای انجامشان فکری بکنم. حالا می …
امشب به بر من است و آن مایه ی ناز یا رب تو کلید صبح در چاه انداز ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من بیچاره بساز پ ن: ندارد!
کنار برکه ی خشکیده ی غدیر دست دادند… کنار شط خروشان فرات نیز! امام آنجا بر فراز بود… در کربلا نیز! عجب حکایتی ست قصه ی وفاداری… دست امام دی روز هر روز و همیشه مرا می طلبد برای یاری و همراهی. و هل من ناصر ینصرنی؟ هنوز چون هماره ی تاریخ علی تنهاست… عدالت …
آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است. چراغ ها را من خاموش می کنم. زویا پیرزاد. نشر مرکز
پس پری روز برای کسی که از شغل م پرسیده بود توضیح می دادم که کار مثل منی عمومیت دارد و همه جای کارم باید یک جا جلو برود و رسیدم به شاهد مثالی و گفتمش حالا شما حساب کن باران، وقتی ببارد هم این طرف بلوار را می شوید و هم آن طرف ش …
یکی از عوامل تحت اختیار!!! که اینجا را با خانه ی خاله اش یک سان گرفته! دی روز را دودره کرده بود به خیال اینکه رئیس! می رود کنسرت عالیم قاسیم اف آذربایجانی و اداره نمی آید و نیامده بود سرِ کار. غافل از اینکه من سر کار بودم و کنسرت ام را نرفته ام. …
هر جمعه که می گذرد… هر صبح جمعه که خواب آلود و خمار از خواب بیدار می شوم و با چشم های نیمه باز، دنیا را به همان شکلی می بینم که دی روز دیده بودمش و می فهمم اتفاقی! که باید! هنوز! نیفتاده… حسرت ِ نبودنت، نیامدنت و دیدارت چنگ می اندازد به روحم …