گفته بود که شما تاب عدالت مرا ندارید. گفته بود که در حکومت من جائی برای زر اندوزان و کیسه دوختگان نیست. گفته بود که ذوالفقار عدالت من بی نیام است و چون فرود آید، جز با جان بر نمی خیزد. گفته بود که از آتش عدالتم حتی دست برادر هم بی نصیب نمی ماند! …
– تا حالا دیده اید کسی سر ِ قبرش بنشیند و حرف بزند؟ من سر ِ قبر ِ خودم نشسته ام ها. – چه قدر مرگ، به تر نیست از زنده گی حرف بزنیم؟! – دور و بر ِ ما کسی ظهور کرد که فاصله ی میان ِ زنده گی و مرگ را برداشت … …
برگ جریمه رو با حوصله ی تمام نوشت و داد دستم. بعد، انگار! چیزی یادش اومده باشه پرسید: ببینم! شما با این آقای!!! شرفخانلو که شهیده و پادگان به اسمشه نسبتی دارین؟ گفتم: چطور مگه؟ با نگاه معنی دارش سر تا پامو ورانداز کرد تا مطمئن شه ریخت و قیافه م به بچه شهید می …
دهمین والی مملکت امام زمان علیهالسلام را به زودی «مردم» انتخاب میکنند! هر آدم ِ ایرانی در هر ولایتی که باشد، پیر یا جوان، زن یا مرد، دانا و نادان، خائن و خدوم، هرزه و مؤمن، فقط یک رأی دارد و از این ابلهانهتر هم مگر میشود؟ مردهشور دمکراسی را ببرند با این مکافات انتخاباتش. …
پس بگذارید، بگذارید سرسپردگی به خداوند لباس درونتان باشد نه نمایش بیرون. در پنهان ترین لایه های روحتان باشد، نه آواز آشکار لبهایتان. بگذارید سرسپردگی به خداوند در میان استخوان دنده هایتان باشد…. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸
دریغ می کنی از من نگاه را حتی و نیز زمزمه گاه گاه را حتی من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم چرا مضایقه داری گناه را حتی؟
خدا بیامرزدشون. هم آقای بَهجت رو و هم مرحوم پدربزرگ مارو که فامیلیش، جزء مفاخر مذهبی اش به حساب می اومد و با غرور تمام، سینه جلو می داد که: میگن یکی از مجتهدین قم، فامیلیش بهجتیه!
یادش آمد قبل تر ها بهش گفته بودند که امام رضا ندار نیست! بخیل هم نیست … بعد آرام و مطمئن، باب الرضا را رد کرد و ایستاد کنار همه ی آنهائی که مثل او یقین داشتند که امام دارد می بیندشان و منتظر است که داخل شوند: …
چند روز که نباشی، گوگل ریدر ات پر می شود از نوشته های قشنگی که هر روز برایت می آیند و می خوانی شان و طی این سالها، شده اند جزء مهم و لاینفک لذت های هر روزت. لذائذی که انگار، به ترین دلیل تحمل روزمرگی ها و فضای سرد و خشک محیط کارت هستند. …
آخرین درس استاد شهادت بود!