پسرک با چشمهای پر از اشک که یک تکان اضافه کافی بود، بسُراندشان روی گونههای سرخش، نشسته بود جلویم و از نصف شب مزار رفتنهایش میگفت و میگفت راضی است دو دست و دو پایش نباشند و به عوضش یک بار و مؤکدا فقط همین یک بار برود در آغوش پدری که فقط او را …
یقین دارم این کلمات زیبا و استعارههای نو و ترکیبهای تازه هیچ کدام ساختهی طبع لال من نیست اینها همه فیض روحالقُدُساند که باز مدد فرموده که کار عیسائی از آنها عجب نیست یقین دارم کلمه به کلمهی کاری را که جواز شروعش را به سیزدهم رجب امضاء کردهای را میخوانی و خواندهای و خواهی …
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بهجز از خدمت رندان نکنم کار دگر +
شما که بهتر میدانی کار بی نظر و بی روی تو به انجام و سرانجام نمیرسد حالا منم و چهلوهشت ساعت فرصتِ باقی برای تحویل کار. مگر که خود مدد کنی مگر که تو یوغ تنبلی از گردنم بگشائی مگر که این راه ناتمام را تو تمام کنی مگر که این قافله را تو به …
در فقرهی فرمایشات مقام محترم رئاست جمهوری در گفتوگوی رخ در رخ شب گذشته با رسانهی ملی +، معروض است که؛ اولن. جانم به قربانت! این زودتر میخواستی، حالا چرا؟ دومن. چرا نفرمودی چرا این همه وقت ننوشتی کلامی و نفرستادی پیامی که التهاب از بازار رود و جان به تنِ نیمه جان اقتصاد مملکت …
شروع هفتهی کاری با پیامی که کند اشک را جاری، حکمتی دارد پنداری! ما کِی بودهایم به حکمت حق ناراضی و شما که نوشتهاید آن خطوط را کجا دارید آگاهی از دل ناماندگار ِ ناشاکی! من این خطوط نوشتم از سر سربازی و سر آفریده نشد الا برای عشق بازی و اگر سر نبازی به …
تو ماهی و من ماهی این برکهی کاشی اندوه بزرگیست زمانی که نباشی! — آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجرهی فیروزه تراشی — پلکی بزن ای مخزن اسرار که هربار فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی! — ای باد سبکسار! مرا بگذر و بگذار هشدار! که آرامش ما …
یلدا یعنی شب بلند یعنی درازی شب یعنی درازترین شبِ دیجور این بلندای شب و دوری سحر جشن گرفتن و به چله نشستن دارد؟
دنیا چه امروز تمام شود چه دیگر روز چه شنبهی آینده، خورشید سه روز یا سی روز یا حتی سی سال، فرو در پشت کوهها شود و تا سه روز و سی روز و سی سال بر نیاید و چه اینها همه شایعهی صهانیه باشد – که هست! – چه آخرین روزهای سال میلادی دو …
تو مدام مِی با دیگران خوردی و با من سر گران داری! من مدام دل با دیگران دادم و چشم به عطای تو داشتهام! قبول که شرط سر بازی، باختن سر و دست و دل است و ندیدن غیر از تو اما صنما! این نه رسم دلدادن و دل بردن است… قبول کن شنیدن حدیث …