رجب‌نوشت

یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِین وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِین لِکُلِّ مَسْأَلَهٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِید اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادِقَه وَ أَیَادِیکَ الْفَاضِلَه وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَه فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَنْ تَقْضِىَ حَوَائِجِى لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَه إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدِیر – – – – – و تو بگو …

کز عهده‌ی شکرش

وقتی فک بالا و پائینت تا منتهی الیه ممکنش باز باشد و دو دست دندان‌پزشک به‌اضافه‌ی کلی انبر و آینه و گاز و سیم و پنس و پنبه داخل محیط دهان تو باشند و پزشک دندان‌ به‌انضمام زوری که می‌زند تا بلکه دندان شکسته‌ی تو را ساق و سالم از جا بُن کن کند و …

شبیه و شهید

هرکسی هرقدر اندک هم که شکل لب و دهن و دماغ و چشم و ابرویش یا لااقل یکی از این‌هاش شبیه تو باشد، یا از تو برایم بگوید و برای من تابلوئی از تو نقش کند، می‌تواند مرا به طرفه‌العینی هوائی کند. از منی که تو را ندیده‌ام و در این باید ِ دور ازانصاف، …

دو کلمه حرف حساب!

سال‌ها بود دربه در دنبال “دو کلمه حرف حساب” بودم و نمی‌یافتمش. جستجوی نمایش‌گاه و حوالی انقلاب و بساط کتاب‌فروش‌های دور و بر ارگ تبریز بی‌حاصل بود و بی‌فایده و ما بودیم و حسرت یافتن “دو کلمه حرف حساب ِ” پر حاشیه! دی‌روز اما پی ِ سفری غیرمترقبه، وقتی در خروجی شهر نگه داشتم تا …

نقض عیش مکرر

بساط هندوانه و اصحاب هندوانه خور که جمع و جور شد، کج کردیم سمت مزار شهداء. لیله‌ی رغائب بود و بهانه‌ی در مزار بودن جور. تا پهن شدن بساط و قاچ شدن هندوانه‌ی زبان بسته، هرکدام‌ بچه‌ها رفتند سی ِ سنگ مزاری که باید می‌رفتند. او اما نرفت و ماند کنار بساط و وقتی چشم‌های …

برای غربتِ هنوز جاری ِ امام هادی علیه‌السلام

غربت امام هادی که درود خدا بر او باد را در کوچه پس کوچه‌های سامراء بجوئید وقتی که دم غروب، از مأذنه‌ی مسجدی که یک کوچه از حرم فاصله دارد جای “حی علی خیرالعمل” بشنوید مؤذنی ناصبی حلقوم پاره می‌کند که: “الصلوه خیر من النوم” و بغض فروخورده‌تان وقتی می‌شنوید حضرت علامه “خیر العمل” را …

شب آرزوها

و چه ظلم ناروائی‌ست وقتی به او نرسیده باشیم و بی او، از او هزار حاجت دیگر بخواهیم… ام‌روز و ام‌شب، برای شب نازنین آرزوها با کاسه‌ی توقع و امید در دست ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا و نه حلوا می‌خواهیم و نه بلوا همان خودت را به‌مان بدهی و سهمِ …

خرم‌ها را خدا آزاد می‌کند!

هر سال وقتی تله‌ویزیون پر می‌شود از تصویر مسجد جامع و نماز شکر و صدای ماندگار مجری رادیو که می‌گوید: «شنوندگان عزیز! توجه فرمائید… شنوندگان عزیز! توجه فرمائید… خونین‌شهر! شهر ِ خون؛ آزاد شد…» من یاد تصویر نادیده و روایت شده ای از مردی می‌افتم که وقتی خبر را شنید، آن‌قدر خوش‌حال و خرّم شد …

حجت موجه ما

پانزده سال قبل در چنین روزی که جمعه‌ای بود و انتخاباتی در حال جریان، نوزادی متولد شد که بعدها در عمر کوتاه و پرتنشی که داشت، هزار اتفاق از سرش گذشت و دست آخر به دست کسانی که متولدش کرده بودند ذبح شد و شد بخشی از تاریخ معاصر پر فراز و نشیب ایران و …