رفیقی دیروز برنامه می ریخت برای حضور در جلسات محفلی کاندیداهای مطرح. می گفت آدم ِ هر کدام ِ حضرات سراغش می آید چنان دل گرمش می کنم که مپرس. به یکی شان که تازگی ها آمده بود سراغش برای یارگیری، قسم هفت قرآن به میان خورده بود که از کی تا حالا کارم را …
هر روز به لطف افزونه ی شمارنده و مکان یابی که روی نسخه ی جدید وبلاگ نصب کرده ام، موفق به ره گیری مخاطبان بیشتری از اطراف و اکناف می شوم. هیچ گمان نمی بردم که کسی مثلا از چهارمحل و بختیاری بیاید و این جا را بخواند و یا نمی پنداشتم عزیزی از جنوبی …
می گفت بعد نماز صبح چرتش گرفته. در گرگ و میش سحر و خلسه ی خوشایند خواب نیم بند ِ آن، دیده تو را و من را و نفر سوم مان را که نشسته ایم دور هم و بساط بگو و بخندمان به راه است. نگفت ولی فهمیدم حتی حسودی اش هم شده به خنده …
سید و پیر ما تریبون نماز جمعه را که ذکر خداست سوا کرده برای حرف هائی که باید! بیشترین و بهترین بُرد را داشته باشند. آقا، سالی یکی دو سه بار و هر بار به علت العللی می آید و تکیه می دهد بر سلاح و برایمان خطبه ی جمعه می خواند. هر باری که …
حضرت آقا امروز زینت تازه ای به بیداری اسلامی داد. فرمود مغتنم است تقارن آغاز بیداری در ماه ربیع الاول، و قرینه کرد بهار بیداری اسلامی را با ماه مبارک ربیع ِ اول و میلاد خجسته ی پیامبر رحمت. علیه صلاه المصلین. أغتنم فرصه شهر ربیع الأول ، واقتراب أسبوع المولد النبوی، والذکرى الأولى لربیع …
یکی از هم سفران جلو نشین بود. جلو نشین در فرهنگ جمع ۴۰ تائی ما که باهم رفتیم زیارت اربعین و برگشتیم به کسانی گفته می شد که چند ردیف اول اتوبوس ملک طلق آن ها بود و تا ته سفر حتی یک بار هم قدم رنجه نکردند یک تُک پا بیایند آن ته مَه …
همه ی جا و هر لحظه از زیارت عتبات دل نشین است. روح فزاست. حتی در چند متری گودی قتل گاه آن جا که دیگر پاهایت یارای جلوتر رفتن ندارد و خاک عالم آوار می شود روی سرت و همه ی غصه های دنیا تل انبار سینه ات، ته ِ ته ِ دلت یک شوق …
روح خدا وقتی حلول کرد که زمین سال ها با معجزه فاصله داشت! خدا قرن ها قبل گفته بود که: وَلَا تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ ۖ * گفته بود که از خدا و روح خدائی نومید مباشید! ما باورمان نبود… و خدا باید معجزه ای می نمایاند تا انسان غفلت زده ی عصر غیبت تلنگری …
نمی دانم چند روز است که از سفر برگشته ام. دو هفته نیست مطمئنم. اما آن قدر طول کشیده و سخت گذشته که انگار کنم سفر و اربعین، شش هفت ماه پیش بوده است… هنوز کرختی سفر در جانم است. هنوز نتوانسته ام به شرائط و بازده! روزهای قبل سفر برگردم. هنوز نمی توانم!!، نتوانسته …
درُست از لحظهای که اذان صبح را در “صور” دمیده بودند، تا الان که در ضیافت افطار رئیسجمهور لُبنان هستیم، لحظهای قرار نداشتهای. با این فولکس واگن، که اینروزها، مرکَبِ راهوار و اَنیسِ بیبدیلِ تو در جادههای سراسرِ لبنان است، مدام در تکاپو و تلاش بودهای… و حال، من چقدر خوشحالم که قامتِ افراشته و …