منی که قرارست تا ایست گاه ِ آخر این قطار را باشم، به تر است بجای شمردن ایستگاه ها و تشویش از ندانستن شمار توقف گاه های طی شده و پیش ِ رو، شماره ی صفحات کتاب قطور دم دستم را بپایم و نگران از این باشم که قطار به سرانجام ِ راهش برسد و …
یاد حرف امام موسی افتاد: “شما با مرد بزرگی ازدواج کردهاید، خدا بزرگترین نعمت را در عالم به شما داده” خودش هم همیشه فکر میکرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیاش برخورد کند! اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادتها، بزرگترین رنجها را هم در …
دلم پنج شنبه های خنک و خلوت و پائیزی امام رضا رو می خواد. دلم هوای کاشی های آبی ش و گنبد طلائی ش و نسیم مهربونی ش و صدای نقاره های دم اذون ش رو کرده. آقا من دلم امام رضا میخاد. حتی اگه شده گرم و شلوغ و تابستونی ش رو… همین!
یا ودود! پارسال را یادم نرفته که با چه ولعی قطار آرزوهایم را به سویت بالا فرستادم و می خواندم: الیه یصعد الکلم. حتی یادم هست با خودم عهد بستم سیاهه ی مسئلت ها را جائی بنویسم که یادم نرود و فردا سال یک همچه شبی، اگر عمری باقی بود یادم بیفتد که پارسال چه …
با رفیقی کل گذاشته ایم که هم را شبیه چیز یا کسی که به ش علاقه مندیم و به ش نمی رسیم و یا شاید نرسیم بنامیم. مثلا وقتی طرف از دوره ی هشت جلدی تاریخ تمدن ویل دورانت خوشش می آید و زورش – پولش! – نمی رسد بخردش می گوئیم: تاریخ تمدنه اوخشیسن! …
رود پر خروش رجب جاریست. غسل را شتاب کنید…
فکر می کردم همه ی دور و بری هایم خیلی راحت و روشن می توانند حرفشان بزنند و منظورشان را بگویند. فکر می کردم برای ابراز یک منظور خاص هیچ نیازی به طرح خاص موضوع نیست. یعنی خیلی راحت و آسوده می روی پیش طرف و خیلی راحت تر حرفت را می زنی. اصلن شیوه …
کتاب خریدن مرا خانه خراب کرده. کتاب خوب بسیار است و نمی توان از آنها دست برداشت. بضاعت هم به قدر کفایت نیست… و نمی گذارد در امور مالیه خود ترتیبی بدهم. جلوگیری خودم را هم ندارم.* *- یادداشتهای روزانه ی محمدعلی فروغی (نخست وزیر سال های پایانی مشروطه و آغازین پهلوی) – انتشارات کتابخانه …
هیچ وقت ِ خدا دوست نداشته ام که منسوبیت مترادف مصونیت باشد. چه برای خودم و چه برای هر کس دیگر. ما تُرک ها ضرب المثلی داریم که می گوید: به شعور اوشاق نی نییر دده مالین. شعورلی اوشاق نی نییر دده مالین. یعنی: خواه عرضه داشته باشی خواه نداشته باشی، ارث و میراث دردی …
دف می زند کسی ددف دف ددف ددف در پیچش است حضرت خورشید آن طرف این رقص کیست این که دلم را ربوده است این اوج این تلاطم سرشار از شعف آهسته تر بزن که در این ازدحام سبز از آسمان به سمت زمین اند صف به صف انگار نور طور تجلی است در زمین …