بهار شگفتی ها در راهند. فردا گلی می شکفد که بادها را پرپر می کند! علی رضا قزوه
سن یک درخت برابرست با شماره ی لایه های متحدالمرکزی که در محیط تنه ی درخت نقش می بندد. هر سالی هم که بگذرد، یک لایه به لایه های سال شمار اضافه می شود. بیست سی سال که از عمر درختی بگذرد، دیگر لایه های سال شمار در محیط تنه ی درخت آنقدر توی هم …
دی روز وزیر آمده بود شهرمان. در راستای ِ دور ِ سوم ِ سفرهای ِ استانی ِ دولت ِ کریمه! و برای افتتاح. همه جا را برایش روبان کشی کرده بودند. حتی مزار شهداء را… لابد، دی شب بخش خبری بیست و یک سیما ، خبرش را خواند؛ افتتاح مزار شهدای خوی در استان آذربایجان …
وقتی در اضطراب و اضطرار، نیمه جان ِ به لب رسیده ام را انداختم روی سنگ سفیدی که سال هاست با گونه و لب و دست هایم آشناست، حس که نه! دیدم! دیدم که نبض ِ سنگ ِ در آغوشم به حرکت در آمده. انگار در سال گرد بیست و هفت سالگی سنگ سفید روی …
ساعت یک و نیم بامداد به وقت بغداد است. نشستهام در لابی هتل، نگهبان تل ساک و کیف و بار و بنهی کاروانیانی که لحظه به لحظه به تعدادشان اضافه میشود. بار ِ من همانی ست که بود. الا مُهر و تسبیحهائی که هماین امروزخریدمشان. صبح، قبل از اذان سه تائیمان رفتیم حرم. من و …
امام هم بود. با سخنرانی هاش، با بیست دقیقه راه رفتن منظم صبح و عصرش. با قرآن خواندن ها و مطالعه کردن هاش و من خوشحال از اینکه آمده ام توی مرکز انقلاب. همه چیز دست اول بود. خیلی فرق داشت با قبل که سخنرانی ها را می خواندم یا می شنیدم. چند متری امام …
چون طفل که با خوردن داروست پری شان با دوست! پری شانم و بی دو دوست پری شان…
و چه لذتی داشت نوروز سال های دهه ی هفتاد و فصل ِ نوروز ِ کویر ِ شریعتی: در اسفند سال ۴۶ دانشجویان تاریخ به عنوان سفر علمی به عراق رفتند و من نیز ابتدا عازم بودم اما در آخرین لحظات ناگهان قسمت نشد. چون نوروز را در سفر بودند و آنجا جشن می گرفتند …
من و این همه کار ِ نکرده! من و این همه راه ِ نرفته! من و این همه کتاب ِ نخوانده!
امسال هیچ کدام از سر رسیدهائی که برایم آمد را برای خودم برنداشتم. خواستم امسالم سر رسید نداشته باشد. خسته شده ام از این که، سال به سر برسد و سررسیدهایم به صفحه ی بیست و نهم اسفند… اما انتظار به سر نرسد! بقول شاعر؛ ایام هجر به سر گشت و زنده ایم هنوز ما …