نمی دانم ««همه»» وقتی ربع قرنشان می شود، اینهمه سوال و ام و اگر تو ذهنشون دارن؟ می گفت: زخاک من اگر گندم براید از او گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانوا دیوانه گردند کمیتش بیت مستانه سراید … می گفت: فولادش ،لابد چکشهای بیشتر رو می تونه تحمل کنه و لابد باید …
گفتند وزن و قافیه تعطیل می شود قحطی استعاره و تمثیل می شود قوت گرفت شایعه،می گفت بعد از این: هر صورتی به آینه تحمیل می شود حتی خبر رسید که از سردی هوا گلدسته چند ثانیه قندیل می شود پرگار تا نود درجه رفت ناگهان مژده : شعاع دایره تکمیل می شود یک حوریه …
مشق می کنم زندگی را و بی تو بودن دو،سه و هزارباره را بی تو … مشق می کنم ایام ««یسر»» را بعد روزگاران مه آلوده ی ««عسر»» گفته بودی ، من نمی دانستم قاعده خداوندگاری را که : ««ان مع العسر یسری»» مشق می کنم دوستان را و دوستی ها را که در هزارتوی …
اتل متل سمانه یه دختر شهیده یه دختری که هیچ وقت بابا جون و ندیده بابا وقتی شهید شد مامان حامله بوده بعد که سمانه اومد دیگه جنگی ندیده
بانـو . . . مگر می شود، پهلوی تو بود و شکسته نبود ؟؟!!!
گلدسته ها،ایستاده می میرند …
یکی به چشمش آمد که یک خیک روغن روی اب شط می رود.پرید توی اب که بگیردش. آب موج می زد و هی دور می شد.هی،دور می شد.گفتند خب ولش کن.گفت :من ول کرده ام.این ول نمی کند.نگو خرس بوده ، نه خیک. حالا حکایت شیطان است که گیر شما زبلها افتاده است. بچه شیطانها …
کاغذ، قلم، دو چشم ورم کرده، دل،… سلام! آقا اجازه! آمده ام باز پشت بام ها می کنم که گرم شود دستم از بخار من سردم است… می کشد آغوشم انتظار تصویر آسمان، پر خش شد… نیامدی یک گان هشتمین دهه شش شد، نیامدی هشتاد و شش بهانه سین… بی حضور تو! هشتاد و شش …
این روزها،هر جا که می روم،انگار کودک درونم با من است. در مراد ها و نامرادی ها… انگار که بخواهد بگوید: کوچ نزدیکست… و فرمود: ففروا الی الله …
بچه که بودم افتخار می کردم که امام پدر همه فرزندان شهداست و پدر من نیز هم. افتخار می کردم که جماران رفته ام و امام را از نزدیک دیده ام. بچه که بودم ، روزی را بیاد دارم که صبحش ،مدرسه مان تعطیل شد. همه گریه می کردیم و من نمی دانستم ، چرا؟!!! …