دل نامه

کلامی را کلام از جان برآید

تا قبل از آن، اسمش را روی دیوان‌های قطع جیبی که جلد گالینگور مشکی داشتند دیده بودم. همان کتاب‌چه‌های کوچکی که پُرند از اشعار آئینی و هیئتی و هر مداح و نوحه‌خوانی چندتایش را دارد و مجلس را از روی شعرهای داخل آن‌ها دست می‌گیرد و می‌چرخاند. تا یک روز خبر آمد که قرارست بیاید …

یارِ نادیده سیر…

ترک‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: از کسی که نخورده بگیر و بده به سیر نشده. (آژ دان آل، وئر تامارزیا) حکایت من است و این روزها. که روزهای حج‌اند و من دلم بی‌تاب کعبه و صفا و زمزم و منا و مشعر و عرفات. که امسال توفیق رفیق نبود بروم و کاش سال دیگر باشد. …

راهِ رسیدن

بر خلاف قدیم که حجاج ایرانی راهِ خانه‌ی خدا را پیاده و یا سوار بر اشتران و استران و خران از دل کوه و کویر و دشت و دریا و از مسیر عتبات عراق می‌رفتند و برمی‌گشتند و شش ماه قبلِ ایام حج راه می‌افتادند که بلکه به وقت به زیارت و حج خانه‌ی خدا …

چشم مادرت روشن؛ سهراب

از هزار و چند شهید شهر، سی و هفت شهیدمان بی‌پیکرند. یعنی دلیل و شاهد و مدرکِ قطعیِ شهادت‌شان موجود و پیکر مقدس‌شان مفقود است. از این سی و هفت شهید، به غیر از سه خانواده که هیچ‌وقت راضی نشدند قبول کنند فرزندشان به شهادت رسیده و هنوز چشم انتظار برگشتن رزمنده‌شان از جنگ هشت …

نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

حساب خیلی چیزها را خیلی وقت است، ندارم. حسابِ دفعاتی که رفته‌ام به پابوس. تعداد ختم‌های قرآنی که کرده‌ام. اصلا حساب نفس‌هائی که کشیده‌ام و حساب ثانیه‌هائی که سپری کرده‌ام و عددِ ضربان‌هائی که قلبم تا الان زده و حساب خیلی خیلی چیزهای دیگر را. اما حسابِ رحمت خدا را چرا. نه که داشته باشمش …

آیریلیق دائمی اُولدی؛ نه بیر آی‌لار، نه مین آی‌لار

تو سالی به دنیا آمدی که جنگ تمام شد. روزهای جنگ، فرهنگ جبهه، مشی مردمی که مشغول مقاومت هشت ساله بودند و فضای آن هشت سال را نه دیدی و نه بودی. پدرت فرمانده بود و وقت تقسیم غنائم که شد، ترجیح داد در لباس پاسداری بماند و طرف گوشت قربانی‌ای که از زمین و …

شوریده و شیدای تو اَم…

اینکه بگویم دوستت دارم، حق دوست داشتن و عاشقی را ادا نمی‌کند. یا بگویم در عمق جان منی، نشانِ خوبی برای شدتی که در دوست داشتنت دارم نیست. “شوریده و شیدای تو ام” هم واژه‌ای نیست که بشود مقصود را با آن رسانید. و من از صبح امروز که روز توست – که هر روز …

بعثت

تا نیامده بود، آدم و آدمیت یتیم بود. مردانگی و انسانیت پدر نداشتند. نه پدر که حتا نماد هم نداشتند. و جبرئیل سال‌ها بود که صدای خدا را به زمین دریغ داشته بود… . از کوه که برگشت سنگینی رسالت را که لرزه بر جان نازنینش افکنده بود را پیچید در خرقه‌ای پشمین تا دوباره …

۱۳۶۲/۱/۲۲

بهارهای آمده بعد از تو سی و پنج تائی شد. و من مانده‌ام با گوشه‌ی دلی تنگ و با چشم‌هائی یتیمِ ندیدنت و آغوشی یتیمِ نفشردنِ تنت در تنم. -تا تنت بشود وطنم!- قبل‌تر، بچه‌تر که بودم، فکر می‌کردم که رفته‌ای و نیستی و دلم بیش‌تر بهانه‌ی نبودنت می‌کرد اما این روزها از رد عمیقت …

باز هم همان دریغ و حسرت همیشگی

هنوز که هنوز است، کابوس قیلوله‌های ظهرگاهیِ تعطیلاتِ عید، تمام شدن روزهای تعطیلی و ماندن تکلیف‌های پیک نوروزی است. دیرکردن جاماندن عقب ماندن از همان کودکی و نوجوانی و تا حتا حالا، ترسِ بزرگ و نهادینه شده‌ی هم‌نسل‌های من است… . بقول قیصر: “حرف‌های ما هنوز ناتمام تا نگاه می‌کنی وقت رفتن است! باز هم …