وظیفه

از سر ِ زمین یک‌راست آمده بود مسجد روستا و تا یک ساعت و چهل و پنج دقیقه از بامداد شنبه گذشته، با چشمانی خرابِ خواب و خسته، منتظر بود که کِی نوبتش بعدِ دویست و خورده‌ای نفر برسد که رأیش را بدهد و برود خانه تا سر ِ بی‌شام بگذارد روی بالش و اگر …

ما پیروزیم!

یکم. ما رأی به اصل نظام و گزینه‌ای دادیم که به ارزش‌های انقلاب و پاس‌داری از خون شهیدان و دفاع از آرمان‌هایمان نزدیک‌تر بود. پس پیروزیم. دوم. در آموزه‌های علمِ سیاستی که از زعمای قوم‌مان آموخته‌ایم، هیچ ربط مستقیم و غیر مستقیمی بین ادای تکلیف و نتیجه موجود نبوده و نیست. پس باز هم ما …

دست من و شما سپرده…

پیرزن که دیگر نایِ ایستادنِ سر پا و رفتن پیاده تا سر صندوق را ندارد سپرده که آدم بفرستم عقبش که در ساعتی که حوزه‌ی اخذ رأی خلوت است، بیاید و رأیش را بدهد و نماند به عصر و شلوغی شعبات. هر بار که وقتِ انتخابی می‌رسد، با هزار زحمت شماره‌ام را می‌گیرد که یادم …

ما رمیت اذ رمیت…

این جمعه که بروم پای صندوقِ رأی، هفدهمین باری‌ست که مُهر انتخابات می‌خورد به صفحه‌ی یکی مانده به آخر ِ سجلی‌ام. در این چندین و چند سال و در این چندین و چند باری که رفته‌ام برای شرکت در هم‌راهیِ سیاسی با آرمانِ انقلابی که سهمی از آن دارم، هیچ بار نیاندیشیده‌ام که نام کسی …

آنم آرزوست!

آیا در این واویلای تبلیغ و تخریب و افشا و ائتلاف و فشار جائی هم برای مرد بودن مرد ماندن مردانه ماندن و حتی مردانه رفتن ماند؟ کسی آیا فکرش مشغول فردای امتحانِ انتخابات هست؟ در بین این مردمان مستِ هیاهو کسی هشیار هست؟ کسی بین اقلام تبلیغی‌اش، اخلاص هم توزیع کرد؟ کسی اصلن اخلاص …

شبِ سومِ شعبان

نصف شب شده و نشده، حرم را می بندند تا کمی مانده به اذان صبح و نیم ساعت قبلش، صدای خفیف ضبط شده‌ای مدام repeat می‌شود که؛ مسجد برای تعمیرات و نظافت ساعاتی باید بسته شود و آرزومند قبولی عبادات زائران و مؤمنانیم و این جملات به زبان‌های مختلف آن‌قدر تکرار می‌شود تا همه را …

خ؛ مثل باران!

مگر خدا رحمی کند و با بارانی که فرو می‌باردمان، زهر این روزهای آخر را بگیرد. این‌جا شهری‌ست که مردمانش بیش از گرایش به شایسته‌گی و لیاقت، مشتاقِ پیروزیِ ایل و تبار و به رخ کشاندنِ قوه‌ی اجتماعِ ایل و قبیله‌اند… و خدا شهر را با بارانی که بارید با بارانی که باراند از لهیب …

افتخار ِ هم‌سایه بودن!

حضرتش در شرح فضائل خود که به صورت مجمل و مدون در بروشور رنگیِ سه‌تا شده چاپانده! بود، بعدِ ذکر ِ اقسام هنرها و ابتکارات و دست‌آوردها و امتیازات و پرداختن به انواع تکاثرهای ریز و درشتِ داشته و نداشته‌اش، طوری که توی چشم بزند نوشته بود: افتخار ِ سکونت در محله‌ی “…” و همسایه‌گی …

شعبانیه

شعبان که شروع شود، یاد شب‌هائی می‌افتم که ماه در قاب نازک‌ترین هلال طلوع کرده بود و آفتاب هر صبح از مشرق خاکی به آسمانیِ بقیع، بر شهر می‌تابید. شعبان که شروع شود، یاد شهری می‌افتم که شهیدترین حسینِ تاریخ در آن زاده شد و یاد سه شب گذشته از شعبانِ سه سال بعد از …

مجادله

رندانه پرسید: به نظرت کدام از آن هشت نفر در مجادله‌ی جمعه، سنگ انقلاب را به سینه زدند و دلواپس انقلاب و انقلابی‌گری بودند؟ گفتم: …. گفت: او هم که خر خود می‌رانْد در آن بلبشو. ولی غرضی حق نمی‌گفت که جای این دعواها این‌جا نیست و از این جدال‌های غیر ِ احسن، آبی به …