سعدیا قانون‌دانان دیگرند! (شماره‌ی صفرم)

به شماره‌ی روزها، هشتاد و نه روز تا موعد انتخاباتی که بناست خرقه‌ی ریاست بر جمهورِ مردم مسلمان ایران را به دوش رجلی سیاسی و آگاه و مدیر و مدبر و … کند، زمان باقی‌ست. هم‌زمان، در آن روزِ سرنوشت، تکلیفِ بیش از یک‌صد هزار عضو شوراهای اسلامیِ شهر و روستا هم روشن خواهد شد …

انشاءِ حریق

استاد می‌گفت: سوزاندنِ دلِ مشتاق و هنوز امیدوار معصیت دارد. می‌گفت: اگر خواستید دلی را بسوزانید، اول همه‌ی عُلقه‌هایتان را از دست و پایش بردارید و بگذارید خوب همه‌ی امیدش بدل به یأس و ناامیدی شود. بعد همین یأس آتش می‌اندازد به جانِ آدمِ امیدوار و دلش هم‌راهِ جانش می‌سوزد. می‌گفت: دلی که سوخت و …

بوی بهار می‌رسد…

هوا به طرز مشکوکی بهاری‌ست. بعید است از زمستان، این‌همه دست و دل‌بازی و این‌همه عطر بهارانه که در هوا پاشیده… انگار حتی طاقتِ خودِ زمستان هم از سرما و این‌همه پنجره‌ی بسته طاق شده و پیش پیش روزهایش را نثار بهار و شکوفه و فروردین کرده… قیصر مکرر گفته بود که: بهار آن است …

گفتا غلطی خواجه…

شبِ جمعه‌ی آخر سال است و هرکس از هر گوشه‌ی شهر و ای بسا از هر گوشه‌ی مملکت خودش را می‌رساند به وطن تا آخرین پنج‌شنبه‌ی سال را سر خاک عزیزش برود و به یاد عزیزش باشد و اگر همت و کدبانوئیِ اهل منزل مدد دهد، بعید نیست اجاقی گرم شود و حلوائی خیراتِ روح …

ما کجائیم در این بحر تفکر تو کجا؟!

دمغ بود. با گرهی در ابروان و لب و لوچه‌ای آویزان. پرسیدم باز چه مرگت شده که کل‌هم اجمعین کشتی‌هایت به گِل نشسته‌اند و دل و دماغ و حال و احوالت دیگرگون است؟ گفت: مرگ از این بالاتر که روز شب می‌شود و شنبه به جمعه می‌رسد و بهمن به اسفند و من همت نمی‌کنم …

نگذاشتند درست کار بکند!

یک‌روز امام (ره) به من فرمودند: من به سه دلیل از فوت دکتر شریعتی متأسف هستم. یک این‌که، ای‌کاش ایشان با آن قدرتِ بیان و احاطه‌ای که بر کلام و نفوذی که بین شنوندگان داشت؛ توجه خود را صرفا به نسل دانشگاهی معطوف نمی‌کرد و همه‌ی جامعه اعم از روحانی و بازاری را در نظر …

این‌چُنین است خدای شما!

بهار ویژه‌گی منحصر به فرد روزگاری‌ست دچار تکرار که در هر بار چرخش به یک بو و به یک شیوه و به یک طرح نو حلول می‌کند. بهار زایش حیات است از دلِ مرده‌گی دِی و رویش جوانه‌است از بارش سهم‌گین بهمن و سلم و سلام و صلحی‌ست در لابه‌لای گدازه‌های اسفندِ آتش‌ناکِ آخرِ هر …

نیست در عالَم ز هجران تلخ‌تر…

سخت‌ترین کار عالم اجابتِ نگاه چشم‌های مشتاقی‌ست که بعد از این‌همه سال، تو را در قاب چشمان من می‌جویند و فشردن دست‌هائی که به شوق گرمای دستان مردانه‌ی تو مرا گرم در آغوش می‌کشند… .