آدم‌های خوب شهر/ ۱۰

چشم‌هایش جائی را نمی‌دید. ولی می‌گفتند هر ترم شاگرد اول کلاس می‌شود. از روستائی در دوردستِ شهر، با رفیقی که همیشه‌ی خدا دستش را در بازوی او می‌انداخت، آمده بودند شهر که لیسانس و فوق لیسانس و دکترای کشاورزی بگیرند و برگردند به همان روستای دوردست و زنگار کشت و زرعِ سنتی از روی روستایشان …

آدم‌های خوب شهر/ ۹

می‌گفتند کمر ننه حسن از وقتی خبر شهادت پسرش را شنید خم شد. پیرزن با آن دامن گل‌دار بلند و چوبی که جای عصا دست می‌گرفت و چهره‌ی آفتاب سوخته‌اش و خطوط عمیق صورت و پیشانی‌اش، مهربان‌ و صبور و امیدوار، با آن قامتِ دو تا ایستاد پشت پسرِ پسرش و به ناز او چرخید …

آدم‌های خوب شهر/ ۸

اسمش برازنده‌ی مرامی‌ست که دارد؛ غلام‌عباس! پیرغلام دربار حسین است و موی سر و ریش را در راهِ محبتِ حسین سپید کرده. هر جا کار خیری بوده، پیش‌قدم بوده و هر قدمِ خیری که برداشته با قصدِ قربت است. حاج غلام‌عباس که موذنِ جماعتِ صبح و ظهر و شب است و مداح و کمیل خوانِ …

آدم‌های خوب شهر/ ۷

یک پراید داغان است و یک شهر پر از خیابان‌های پر چاله چوله و یک رحیم که از خروس‌خوانِ صبح می‌نشیند پشت رول پراید کاربراتوریِ ۸۲ و تا حوالی نصف شب، درگیر دنده و کلاچ و راه‌نما و ترافیک و مسافر است. راننده‌ی آژانسی که گاهی حتی نهارش را هم پشت فرمان ماشینش می‌خورد و …

آدم‌های خوب شهر/ ۶

هر روز که می‌گذرد، سوی چشمانِ مردش کم و کم‌تر می‌شود. زن که زیر فشار زنده‌گی و اداره‌ی معاش شوهرِ کم بینا و سه پسر خردسالِ قد و نیم‌قد دارد طاقت از کف می‌دهد و شب و روز چکمه به پا و دست‌کش به دست، مشغول رُفتن و سُفتنِ در و دیوار و فرش و …

آدم‌های خوب شهر/ ۵

از حبس و نزاعِ جمعی بگیر تا شرارت و چاقوکشی و کفتربازی. ملغمه‌ی کامل خلاف‌های سنگین با سیبیلی که می‌گفت آن‌روزها تا بناگوشش کشیده می‌شد. بعد یک عمر علافی و سربه‌هوائی و زندان و نزاع و دعوا و مرافعه، وقتی ننه‌ی خدا بیامرزش، چاره را در پای‌بند کردنش به زن و زندگی دیده و آستینِ …

آدم‌های خوب شهر/ ۴

شب‌های جمعه، همه‌ی بچه‌های خوابگاه برمی‌گشتند شهرستان و یک ساختمان چهارواحده‌ی دراندشت می‌ماند و او. غروب که می‌شد، برای خالی نبودن عریضه و برای دلِ خودش شروع می‌کرد به شُستن و رُفتن و جمع و جور کردن اتاق و آشپزخانه‌ای که سالی به دوازده ماه کثیف بود و شتر با بارش در آن گم می‌شد! …

آدم‌های خوب شهر/ ۳

با قناعت از همان مستمریِ بخور و نمیری که آب باریکه‌ایست برای گذران زندگی چند سر عائله و رتق و فتق امور جاری، هنوز بعدِ این‌همه سال که از جنگ گذشته و کم‌کم یاد شب‌های جمعه و زیارت شهدا و تجدید دیدارها از یاد خیلی‌هامان رفته، سالی یکی دو نوبت به قصد قربت و برای …

آدم‌های خوب شهر/ ۲

در جواب جوانکِ مشتری کت و شلوارِ نونوار پوش که معلوم بود تازه زن گرفته‌ و در به در دنبال جور کردن سور و ساط عروسی و اسباب تشکیل سقفِ مشترک و جلوس در ظل آن است، دست برد به جیب بغل کتِ مندرسش و با تحکم دفترچه‌ی اقساط مؤسسه‌ی خیریه‌ی اسلامی را در آورد …

آدم‌های خوب شهر/ ۱

در خلوتیِ صبح، قبل از آن‌که میدان پرِ آدم و ماشین و ارابه و میوه فروش و علاف شود، تاکسی زهوار درفته‌اش را نگه داشته بود مقابل مسجد در گوشه‌ای از میدان و با نایلونی پر از ارزن رفته بود روی تپه مانند وسط میدان که قدیم‌تر مجمسه‌ی آهوئی بالایش کاشته بودند. با وسواس کارتنِ …