قوطی‌های قاطی

پدربزرگ دستم را گرفته‌بود و برده‌بود تا پای ایوان که مادربزرگ حرف‌هایمان را نشنود. برایم تعریف کرد که مادربزرگ چطور، قرص‌های صبح را ریخته توی قوطی قرص‌های شب و قرص‌های قوطی ظهر را تقسیم کره بین کشوهای خانه و جای‌شان را با آب‌نبات‌های فله‌ای ِ توی گنجه پـُر کرده‌است. پدربزرگ گفت: «کار ِ خانم از …

تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی!

اصلن حال ما خوب، حال ما خوش، روز ما نیک، بخت ما سعد… اصلن به کسی چه، کسی این‌جا، کیلومترها آن‌ورتر از شمائی که رندی می‌کنید و مستی، حالش نزار باشد و چشمش پر آب و پای ماندنش پر آبله! شما همان خیال‌تان خوش و کـِیف‌تان کوک که وقتی کس ِ پای در گــِل مانده‌ای …

۸۸-۳-۲۲

سه سال گذشت. از انتخابات هشتاد و پنج درصدی از شیرینی زود گذر مشارکت حداکثری از شب‌های داغ مناظره از انرژی فزاینده‌ای که در کوران تبلیغات آزاد شد و عنان از کف‌داده و افسار گسیخته، زمینه‌ی فتنه‌ای شد که عمارهای انقلاب را پای پاتکی هشت‌ماهه کشاند. از فتنه از روزهای غبارآلود از گم شدن مرز …

هرکسی از ظن خود شد یار من؛ فصل دیگری از روزمره‌های یک مدیر روزمره

دوست دارم خوش‌بین باشم ولی سلام‌های مکرر، آن‌هم بوسیله‌ی بی‌سیمی که ابواب‌جمعی همکاران ِ مسلح! به بی‌سیم، آن‌را بشنوند و آن‌هم هر روزه و هر روز با جملات مشابه و تکراری و دقیقاً مصادف و مقارن با اتفاقی که این روزها خبرش باید بپیچد و تکلیف نوع و وضع و آینده‌ی شغلی خیلی‌هاشان را روشن …

مرد را دردی اگر باشد خوش‌ست!

حرفم اصلن سر چیز دیگری بود. درست که رفته‌بودم سراغش پی ِ گرفتن حالش ولی هیچ گمانم نبود، مردی به آن قواره و قاعده، عین طفلی کم‌ سال و ناپخته و به راحتی خوردن آب، غرور ناداشته‌اش را پیش پای من و نمی‌دانم برای چه، سر بــِبُرد و به نشانه‌ی تسلیم بگوید: که من توی …

ما قوم ظلوم ِ جهول

می‌گفت هیچ‌ حرفی را به قیمت گوینده‌اش نخرید! می‌گفت تدبر و تفکر مال همین‌جاست که آن‌را روی حرفی که می‌شنوید بگذارید که از صافی ِ فهمی که دارید رد شود! که اگر توانست رد شود بپذیریدش. و آیه می‌خواند که: وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُ‌وا بِآیَاتِ رَ‌بِّهِمْ لَمْ یَخِرُّ‌وا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانا که یعنی: اهل معنا آیه …

کاش صاحب برسد؛ بنده به زنجیر کند!

کاش آن‌روز که خورشیدش به‌تر و پر نور تر از همه‌ی روزهای دیگر دنیا طلوع کرده‌باشد در آن وقت ِ نمی‌دانم کـِی مرد موعود داستان ِ راستان از گوشه‌ی نمی‌دانم کجای این خاک زود تر سر بیارد و آن وقت ِ نمی‌دانم کــِی زودتر برسد که خواب آشفته‌ی ما را که بی‌او پری‌شان است و …

از دوست به‌یادگار دردی دارم…

هوای وامانده که گرم می‌شود، من نا خود آگاه یاد گرمای هوای تیرماهی می‌افتم که عطش آن‌چنان بود که دانی و طرب آن‌چنان که کردی و طلب آن‌چنان که کردم… هوای وا مانده که گرم می‌شود، دل من یاد نگاهی می‌افتد که کردم و راهی که راهی‌ش نشدم و حسرتی که تا ابد به‌یادگار از …

دلیل درنگ در اجابت دعا

اما بعد؛ هان ای پسر! چون دیدم روزهای زندگی‌م بالا گرفته و سستی تن فزونی یافته، به وصیت تو شتافتم و از آن پیش که مرگ تاختن آورد و زبان از گفتن سخن دل بازماند و اندیشه هم‌چون کالبد بفرساید یا برخی از چیرگی‌های هوس و خواهش‌های نفسانی و فریبندگی‌های دنیا بر دل تو از …

سامان‌دهی؛ اتوکشی خاطرات یا ماله‌کاری نوستالوژی دهه‌ی شصت!؟

آقا ما نخواهیم قبور شهدا را سر و سامان دهید و دست از سر ما و مزار شهدایمان و خاطرات سال‌ها و روزها و شب‌هایمان بردارید، برویم که را ببینیم؟ ما نخواهیم کسی، بنیادی، متولی شهید و شهادتی یا هر ننه قمر دیگری، یکسان سازی نکند مزار خاطرات ما را خدمت کدام‌تان عارض شویم؟ ما …