“بله، اگر به من اجازهی نوشتن ندهند میپوسم، نابود میشوم. ترجیح میدهم پانزده سال در زندان بمانم ولی در عوض قلمی در دستم باشد. تا جائیکه میتوانی هر از گاهی برایم نامه بنویس، با کوچکترین جزئیات، هرچه هست و نیست برایم بنویس. در همهی نامههایت از انواع جزئیات خانواده و مسائل به ظاهر جزئی و …
“در اینجا لازم است من اشاره بکنم به عزیز گمشدهی مسلمانانِ جنوبِ لبنان؛ یعنی امام موسای صدر که بهوسیلهی ایادی دشمن بزرگ و امپریالیستها و عمال و مزدورانشان ربوده شده است. من در این روزِ جمعه، روز جمعه آخر ماه رمضان با این دهان روزه و این اجتماع عظیمی که شما دارید و در این …
پدر سوختهگی روباهِ پیر باید هر جا به یک شیوهای عیان شود. هرچه باشد، بریتانیای صغیر است و سر زدن این دودوزه بازیهای ناشیانه از او بعید که نه، عجیب هم نیست. انگار کسی نمیداند چرا مجلس عوامِ انگلیس، دستِ جنابِ نخست وزیر را برای مشارکت در “حملهی موشکیِ محدود” به سوریه بست؟ و انگار …
آن سال که تنت زینت خاک شد، سر به مُهر کربلا گذاشتن سر سجادهی نماز حسرتی همهگانی بود. آن سال و سالها قبل و بعد از شهادتت، زیارت کربلا و سر به آستانِ سیدِ شهیدان سائیدن آرزوئی بود دور و دراز و دست نایافتنی. تو هم که با حسرتِ زیارتِ حسین سر به راهِ شهادت …
آموختهام که؛ وقتی اربابِ رجوعی تلفن میکند و بیآنکه ادبِ سلام دادن داشته باشد، زبان به گله و شکوه و شکایت میگشاید، درخواستی خواهد کرد از جنسِ نق و بدعنقی و دعوا و نتیجهای نخواهد گرفت الا برآورده نشدنِ عرض حالی که دارد. آموختهام که سلام، فقط از کلام کسانی جاری میشود که میدانند خواهششان …
از حماقتی که در آمریکائیها در فقرهی حمله به افغانستان و عراق دیدیم بعید است، عقلشان برسد و انبار باروتِ منطقه را در حلب و دمشق و شامات به آتش نکشند. جنگی که مثلِ دوتای قبلی و خصوصا در مدل عراقیاش شروع کننده بودند و امروز بعد از ده دوازده سال، هنوز از باتلاقِ خود …
حیف باشد که؛ تو باشی! و مرا غـَــم ببرد… .
وقتی قبای ریاست بر تن کسی اندازه نباشد، مرور زمان تنِ او را بزرگ و قدِ آن قبا و قبا را کوچک و اندازهی تنِ او نمیکند. به عبارت بهتر، لقمه باید اندازهی دهن آدم باشد که آدم بتواند ببلعدش! یا اینکه؛ نباید زیر بارِ کاری بروی که توان انجامش را نداری و نداشتهای و …
دو سال و اندی قبل، وقتی به جهت کار غیرمترقبهای تهران بودم و علاف و منتظر در ضلع جنوبِشرقی میدان انقلاب که تا دوستی بیاید سر قرار و برویم پیِ آن کارِ غیرمترقبهی فوری و فوتی، از سر بیکاری گز میکردم کتابفروشیهای آن حوالی را که “جانستان کابلستان” رضای امیرخانی را دیدم. یکی دو ماه …
اینکه به قول حضرات، از پا قدمِ سلطان، قصر سعدآباد رونقِ نو گرفته و کلیدِ تدبیر افتاده در قفلی که درش را هشت سالِ تمام بروی میهمانان دیپلمات خارجکی بسته و به روی بازدیدکنندگان وطنی باز کرده بود و آنجا مِن بعد دوباره میشود محل قیام و قعود سران و سلاطین و رجالِ میهمان و …