یک جنبهی مهمتر دیگر، حفظ قرآن است. برادران! چرا قرآن را حفظ نمیکنید؟ شماها جوانید. والله مکرر اتفاق افتاده که با خودم فکر کردهام و گفتهام که اگر ممکن باشد، هر چه دارم، بدهم و حفظ قرآن را بگیرم؛ ولی افسوس که ممکن نیست. در این سن، من دیگر نمیتوانم قرآن را حفظ کنم؛ اما …
هُرم گرمای تابستان وزش باد از دل کولر آبی بوی پوشال و باد نمدار یاد کتاب پیدیاف شدهی “تکین حمزه لو” که “حـسین” داشت یاد قدمهای بیتو خاطرات ایستا زیر ظل آفتاب به انتظار حلول یاد سنگ قبر شهید شاعری که شاهد اسرار و سامع نجوا شد رسالهی تشابه ما و رویاها حکمت ِ افتادن …
سی سال ِ پیش، “پدری” که تو باشی آستین همت بالا زدی و کاری کردی کارستان و برای “خـوی” که تا آنروز شهدایش هرکدام در یک گوشه از شهر آرام میگرفتند، آرامگاه اختصاصی بنا کردی و حتی از “عموحسن” شنیدهام که قبر چهارم از ردیف اول مزار شهدای شهر را به دست خود کندی و …
سه فرسخِ دیگر، حدودِ بیست تا داریم تا دلیجان. دروازهی تهِ شهر ِ دلیجان، غذاخوریِ بچههای گاراژ ماست؛ غذاخوری خلیل. به خاطر گلِ روی شما، دروازهی سر ِ شهر ِ دلیجان میایستیم. مال باقیِ گاراژهاست و با من صنمی ندارند. دیگر کسی سلام و علیک نمیکند. دلیجان کمر ِ راه اصفهان را میشکند… اسم قشنگی …
من نمیدانم کدام از این حرفها که میگویند علامت ظهور تو اند، راست است و کدامشان دروغ!؟ یا نمیدانم کدامشان راستترند و کدامشان بیخود و یا حتی انحرافی… کار ندارم به شایعه و واقعیت بودن خبر گور به گور شدن و نشدنِ عبدالله ِ سعودیها و اخبار رسیده از کتابها که میگوید مرگش از مقدمات …
زیر ریسههای الوان نیمه شعبان، با ملودی ملایم چادرهای شربت و شیرینی و بچههای نو نوار کردهی با کلی انرژی و اشتیاق، که کلی ماشین را قطار کردهاند پشت ایستگاه صلواتیشان، که کلی ذوق میکنند وقتی شیشهی ماشینت را پائین میکشی و دست میبری لای ظرف شکلات و شیرینیای که به انضمام لبخندی دائمی تعارفت …
حضرت صاحب سلام. جشنهای شعبانیهمان هم تمام شد. امروز باید ریسهها را وا کنیم و پرچمهای رنگی «یا زهراء» و «یا حسین» را که از سومشعبان برافراشته بودیم و تا دیروز بودند تا نشان دلخوشی و روزهای سرورمان باشند. پرچم و ریسه و شربت و نقل و نبات تولدت جمع شد تا سال دیگر که …
یا ایها العزیز در آن وقت ِ نمی دانم کِی وقتی که بیائی وقتی طبیعت به پاس آمدنت، به نشئهی سرشت طبیعی اش حلول کند وقتی سرانگشتان معجزهگر موعودی موجود، به ایجازی دوباره اعجاز کند وقتی زمین گنجهای نهانش را به پای کنز عظیم خلقت بریزد؛ دیدنی ست آن لحظه که منتظرانت – آنها که …
هنوز بعد اینهمه سال که از آن بعثت دوبارهی عظیم در سامراء میگذرد، دنیا آنقدر امن نشده که حرمت از بردن نامت برداشته شود. هنوز به خواندن نامِ نامی تو که میرسیم، یاد آن حدیث معروف در بحار میافتیم که نهیمان کرده از بردن اسمت و هنوز شر اشرار آن قدر هست که حتی امان …
دل ما پیر شد اسیر شد زمینگیر شد و از هر چه خوشیست سیر شد، بس که نیامدی… حضرت باران رجای امیدواران دلیل رستگاران به تماشا سوگند و به ابر و باد و مه و خورشید و فلک که قاب خالی ماندهی پنجرهی چشم انتظاریت تار بسته است… مرد موعود اُمم بیا که زمین بعد …