پدربزرگ دستم را گرفتهبود و بردهبود تا پای ایوان که مادربزرگ حرفهایمان را نشنود. برایم تعریف کرد که مادربزرگ چطور، قرصهای صبح را ریخته توی قوطی قرصهای شب و قرصهای قوطی ظهر را تقسیم کره بین کشوهای خانه و جایشان را با آبنباتهای فلهای ِ توی گنجه پـُر کردهاست. پدربزرگ گفت: «کار ِ خانم از …
اصلن حال ما خوب، حال ما خوش، روز ما نیک، بخت ما سعد… اصلن به کسی چه، کسی اینجا، کیلومترها آنورتر از شمائی که رندی میکنید و مستی، حالش نزار باشد و چشمش پر آب و پای ماندنش پر آبله! شما همان خیالتان خوش و کـِیفتان کوک که وقتی کس ِ پای در گــِل ماندهای …
سه سال گذشت. از انتخابات هشتاد و پنج درصدی از شیرینی زود گذر مشارکت حداکثری از شبهای داغ مناظره از انرژی فزایندهای که در کوران تبلیغات آزاد شد و عنان از کفداده و افسار گسیخته، زمینهی فتنهای شد که عمارهای انقلاب را پای پاتکی هشتماهه کشاند. از فتنه از روزهای غبارآلود از گم شدن مرز …
دوست دارم خوشبین باشم ولی سلامهای مکرر، آنهم بوسیلهی بیسیمی که ابوابجمعی همکاران ِ مسلح! به بیسیم، آنرا بشنوند و آنهم هر روزه و هر روز با جملات مشابه و تکراری و دقیقاً مصادف و مقارن با اتفاقی که این روزها خبرش باید بپیچد و تکلیف نوع و وضع و آیندهی شغلی خیلیهاشان را روشن …
حرفم اصلن سر چیز دیگری بود. درست که رفتهبودم سراغش پی ِ گرفتن حالش ولی هیچ گمانم نبود، مردی به آن قواره و قاعده، عین طفلی کم سال و ناپخته و به راحتی خوردن آب، غرور ناداشتهاش را پیش پای من و نمیدانم برای چه، سر بــِبُرد و به نشانهی تسلیم بگوید: که من توی …
میگفت هیچ حرفی را به قیمت گویندهاش نخرید! میگفت تدبر و تفکر مال همینجاست که آنرا روی حرفی که میشنوید بگذارید که از صافی ِ فهمی که دارید رد شود! که اگر توانست رد شود بپذیریدش. و آیه میخواند که: وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانا که یعنی: اهل معنا آیه …
کاش آنروز که خورشیدش بهتر و پر نور تر از همهی روزهای دیگر دنیا طلوع کردهباشد در آن وقت ِ نمیدانم کـِی مرد موعود داستان ِ راستان از گوشهی نمیدانم کجای این خاک زود تر سر بیارد و آن وقت ِ نمیدانم کــِی زودتر برسد که خواب آشفتهی ما را که بیاو پریشان است و …
هوای وامانده که گرم میشود، من نا خود آگاه یاد گرمای هوای تیرماهی میافتم که عطش آنچنان بود که دانی و طرب آنچنان که کردی و طلب آنچنان که کردم… هوای وا مانده که گرم میشود، دل من یاد نگاهی میافتد که کردم و راهی که راهیش نشدم و حسرتی که تا ابد بهیادگار از …
اما بعد؛ هان ای پسر! چون دیدم روزهای زندگیم بالا گرفته و سستی تن فزونی یافته، به وصیت تو شتافتم و از آن پیش که مرگ تاختن آورد و زبان از گفتن سخن دل بازماند و اندیشه همچون کالبد بفرساید یا برخی از چیرگیهای هوس و خواهشهای نفسانی و فریبندگیهای دنیا بر دل تو از …
آقا ما نخواهیم قبور شهدا را سر و سامان دهید و دست از سر ما و مزار شهدایمان و خاطرات سالها و روزها و شبهایمان بردارید، برویم که را ببینیم؟ ما نخواهیم کسی، بنیادی، متولی شهید و شهادتی یا هر ننه قمر دیگری، یکسان سازی نکند مزار خاطرات ما را خدمت کدامتان عارض شویم؟ ما …