اولش فکر میکردم مال ترکیب رنگ زیبای تصویر است که مردم مشتاقانه دنبال آدم میافتند تا عکس و متن روی کوله را بخوانند. این مردمی که میگویم را در شعاعی به وسعت ایرانیِ فارسی زبان مدنظر بگیرید تا عربِ عراقی و سوری و کویتی و اروپائیِ انگلیسی زیان. سوالهای نفر اول و دوم و… دهم …
ازدحام نفسگیر مرز را که رد کردیم، تا بچهها تجدید وضو کنند و نماز ظهر و عصرشان را بخوانند، عکسهای شهید را آویختیم از کوله پشتیهای بچههای گروه. چند تائی را هم که اضافه مانده بود را گذاشتم توی کولهی خودم. یکی دو کیلومتر تا کراچ (گاراژ) عراقیها راه داشتیم و عکسهای خوش آب و …
با دشداشهی مشکیِ عربیای که پوشیده بود، بیشتر به عراقیها میماند تا زائری از روستاهای اطراف لامرد در استان فارسِ ایران. با همه دمخور بود. جملهی جالبی داشت. میگفت: شاید این اولین آخرین دیدار من و شما باشد. اما قیامت که برسد و محشر که برپا شود، همهمان دور علمی جمع میشویم که علمدارش عباسِ …
شانزده ساعت پیاده رویِ یک سره، نای همه را بریده بود جز هادی. نشسته بود بیرون چادر و از خنکای اول شبِ بعد از نماز مغرب و عشاء پا دراز کرده بود که کسی از راه رسید و مُهرش را خواست که نماز بخواند. زائر تازه از راه رسیده نمازش را که تمام کرد، تقبل …
از صبح یک نفس راه آمده بود. حالا یک ساعت از اذان مغرب گذشته بود و ما داشتیم توی چادری که به قدر ما یازده نفر جا نداشت، جابهجا میشدیم که بخوابیم تا نیمهی شب بیدار شویم و باقی عمودها را برویم تا کربلا که سر و کلهاش پیدا شد… . – – – لباس …
سردار بود. میشد از بین موهای پرپشت و جوگندمیِ سر و صورتش قیافهی سالها پیشش را که جوان بود و رزمنده بود و سربندِ “راهیانِ کربلا” به پیشانی بسته بود را دید و دید که چه جنگی کرده تا مثل امروزی “راه کربلا” باز شود و امروز بعدِ آنهمه مجاهدت و بعد از آنهمه تلاش، …
سیدرضا را خیلی سال بود ندیده بودم. حتا خبر هم ازش نداشتم. میدانستم که طلبه است و معمم شده و قم است و مشغول درس و بحث… . بین بچهها به ماخوذ به حیا بودن و سربه زیری و آرامشش شهره بود. آقا سید بهش بیشتر میآمد و بچهها همان “آقا سید” صدایش میکردند و …
گوشیاش را روز آخر روشن کرد. وقتی داشتیم بعد از خواندن “زیارت اربعین” در ازدحام غیرقابل وصف بینالحرمین وقتی برمیگشتیم کوله پشتیهامان را برداریم که بیائیم”کراج نجف” که برگردیم مهران. و یکریز زنگ خورد و هر تماس را جواب داد؛ بیخیال رومینگ نجومیای که برایش محاسبه میشد. ماهها بود که کسی برای کار بهش زنگ …
“کربلا ما را در خیل کربلائیان بپذیر! ما میآئیم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانهی دیار قدس شویم… .”
سخت است آدم بیست سی میلیون نفر زائر داشته باشد و هوای تک به تکشان را داشته باشد و به تک به تکشان برسد و حتا اسم تک به تکشان را بداند و احوال همهشان دستش باشد. سخت که نه. غیر ممکن است. کار هر آدمی نیست هوای اینهمه میهمان را داشتن. این فقط از …