لَیتَ شِعری اینَ استقرّتُ بک النوی

آقا جان! می دانم قدم رنجه می کنید تا اینجا که ببینید، چیز تازه ای نوشته ام یا نه؟ می دانم اگر من هم یادم نباشد، شما محال ِ ممکن است ما را از قلم بیندازید. گیرم آنقدر سرتان شلوغ باشد که فرصت خیلی چیزهای دیگر را نکنید – گرچه می دانم شما فرصت انجام …

روایت صِفرُم

هوا ابری است. مثل همه ی روزهای دیگر دی. چند روزی ست محل کارم را عوض کرده ام. هنوز یخ همکاران جدید باز نشده است. نه من می دانم این جا چه می کنم و نه آن ها که معمولا در جریان ریزترین آیند و روندها و انتصاب و عزل ها هستند. در این یک …

گلعذاری زگلستانِ تو

در آئینه خیره تر می شوم! به عشق تارهای حنائی رنگی که این روزها بیشتر شده اند تا من بیشتر، ماننده ی تو شوم. در برهوت نبودنت این ریشه های تازه رُسته ی حنائی رنگ در ریش ام، غنیمتی ست… این روزها، می فهمم اینکه می گویند: به ریش نیست و به ریشه است یعنی …

این دشمن همیشگی

صبح ششمی بود که پیرمرد آمده بود. شده بود کار هر روزش که بیاید و تا لنگ ظهر، یک لنگه پا بایستد و آخر سر، دست از پا درازتر برگردد خانه شان. پیرمرد لابد جزء آن پدر بزرگ هائی بود که وقتی خمیازه های ۱۰ صبح به بعد نوه ها را می بینند نهیبشان می …

ام روز همه ی بخش های خبری را با دقت دنبال کردم. می دانستم خودت رامی رسانی به سیل عاشورائیِ میدان انقلاب. و چه ساده بود دل من که آن همه تصویر لانگ شات و کلوزآپ را به امید دیدن تو دید! یعنی هیچ دوربینی عقلش نرسیده بود، نمای نزدیکِ آمدنت را نشانم دهد؟

مجلس تنهائی

مجلس یازدهم: اینک هر چیز یا سرخ است یا حسینی نیست! گردی سخت و سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت – چنان که ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را بر نداشتند، مگر زیرِ آن خونِ سرخِ تازه بود. مردم پنداشتند …