عصر جمعه، ۲۶ ام مرداد ۸۶ مدینه ی منوره – هتل جوهره العاصمه. وای دلم را چه شد؟ سر ظهر، بعد ادای مستحبت جمعه، همپای امین شدم که شیرین و سخت خوابیده بود. تا حوالی یک بعد از ظهر که بیدارم کرد برای ناهار. ناهار امروز پلوئی بود که زیرش گوشت قرمز آب پز و …
حمد و سپاس را با ستایش تو آغاز می کنم… یقین دارم تو مهربان ترین مهربانانی اگه حرف مهر و محبت باشه… اگه حرف حال گیری باشد تو شدیدترین مجازات ها را می کنی…. صحبت بزرگی پیش بیاد تو از همه بزرگتری،زورت از همه بیشتره…. تو اجازه دادی من صدات کنم،ازت بخوام…پس بشنو…. …………………. تو٬ …
اجناسِ لطیف حتی مرگ را هم لطیف روایت میکنند! طوریکه دلت آغوش شود برای استقبالِ مرگِ به لطافت روایت شدهی ضعیفهگان … لِتَسکنوا الیها!
تا اطلاع ثانوی، اتمسفرِ دوزخ هولناک دنیای مادی، پراست از شمیم بهشت. از بوی خوش ربنا. از خنکای اجابت و استجابت … شیطان برون و ابلیس امّاره ی درون را به بند کشیده اند … یار با صد هزار جلوه برون آمده! و تا خدا! فاصله ای نمانده. داس ِ مَهِ نو، مژده ی فصل …
وقت وصل دلم به اقیانوس ژرف و شگَرف چشمهایت به ساعت ماه نو، از کی تا کی است؟ نان پاره زِمن بستان! کاری برای دلم نمی کنی!؟؟ می دانی که! نان باره! نخواهم شد!
مدال برای تیم ملی / پلاکارد بازگشت غرور آفرین برای حاج آقا / چسب میز ریاست برای مدیر / ماست برای توجیه / شرمندگی برای مردم … ارواح عمه ام … از هوش رفته ام / زین شوق بی نظیر، سنگ کوب کرده ام … گند چین جدا، گند تیم جدا / کمیته المپیک نم …
چهارشنبه ۲۴ مرداد- هتل جوهره العاصمه بنا بر تصمیم جمعی کاروان، بنا بود امروز به زیارت دوره برویم. زیارت مساجد تاریخی و بازدید از محل غزوات اطراف مدینه. قرار گروه ساعت شش صبح مقابل درب شمالی هتل بود. بجهت خستگی دیشب فیض اقامه ی نماز در مسجد پیامبر را از دست دادیم و اگر نبود …
تابلوهای راهنمائی و رانندگی هر یک پیام خاصّی دارند. برخی توجّه میدهند و برخی اخطار. برخی دیگر نیز یادآوری کننده و تأکید کنندهاند. تعدادی هم از راننده میخواهند که خود را نسبت به وقوع هرگونه حادثهی احتمالی مجهّز سازد. پیامهای ابرمردی که حکومت کوتاه پنجسالهاش- که همین میتواند درسهای فراوانی برای مدیران نظام اسلامی باشد …
می گفت سال ۶۷ بعد کلی دوا و درمان، دکترش تو انگلیس بهش گفته که دوسال بیشتر زنده نیستی. بعد سر انگشتی حساب می کرد که با احتساب حرف جناب طبیب، نوزده سال قبل می بایستی ریق رحمت را سر می کشید. کاری هم نداشت که چرا آنهمه تیر و ترکشی که تو تنش مانده، …
باری تعالی ِِِِِِِِِِِِِگرامی! یادم دادند که هر شب، درِ گوشت بخوانم: شتر دیدی، ندیدی! من که یوسف نیستم. که با من راز بنمایانی. از یوسف بودن، فقط در چاه افتادنش روزی من شده… همین!