و هیچ سالی تو همه ی این سالها نبوده است که همیشه دو جفت کفش داشته باشم که یک جفت شان؛ واکس خورده و تمیز باشد. که وقتی پایم می کنم؛ حس کنم باید قدم بزرگی بردارم وگرنه حق مطلب را درباره ی کفشِ به این قشنگی ادا نکرده ام. و هیچ پیراهنی نداشته ام …
مردم، «پیر جوان»های سیزده ساله را یادتان می آید؟ ستاره هائی که روزی روزگاری بر ما هبوط کرده بودند. برما و ایران کهن سال ما که راه نشان ما و اولاد بنی آدم دهند! تفسیر آخرالزمانی آیه های کتاب کریم را می گویم. تمثیل شجره ی طیبه ای که فرمود: «اَصلُها ثابِت وَ فَرعُها فی …
بیشتر آدم! ها محکومند. محکومند که مادر باشند و شب و روز دلواپس باشند. محکومند که مثلا دائی باشند و دلشان پَر بکشد برای خنده های خواهرزاده. یا مثلا عمه باشند که اتوماتیک وار عاشق بچه ی داداشش است. یا معلم، که عاشق تک تک بچه های کلاس است که جدول ضرب را از بر …
روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجدهات نکند؟ آواز آمد: نه از تو؛ نه …
و فرمود: زهد بین دو کلمه از قرآن است که خدای سبحان فرموده:«تا برآنچه از دست شما رفته حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده شادمان نباشید» -حدید۲۳- کسی که بر گذشته ی خود افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد، همه ی جوانب زهد را رعایت کرده است.
این دقیقا متن نوشته شده روی شیشه ی ویترین دکانش بود: رفع موقت(!!!) کم پشتی و طاسی ِ سر برای دامادها!
عین چند نوبت قبل، جلویم را گرفت و باز مثل هر دفعه، دست گوشت آلودش را گذاشت روی قلبم و باز همان سوال تکراری اش را با نیش تا بناگوش بازش پرسید: اون تَه مَه هاش، جا برای ما نداره؟ بعد پشت بندش شروع کرد به صغری کبری چیدن و آسمون ریسمون کردن که بابا …
ساده، زلال، پاک، روان … آب دیده اید؟ یک تکه نور …جلوه مهتاب دیده اید؟ او نور، شور، غلغله…دریا چگونه است؟ من خوار، زار، وازده…مرداب دیده اید؟ نفرین به صبح…حال مرا درک می کنید؟ دل داده اید؟… عاشق بیتاب دیده اید؟ مثل خیال بود،چه کم بود،حیف شد مردم!…”خدا نصیب کند”…خواب دیده اید؟ یا امام رضا …
عقل من چهار تکه بود. دو تا دوتا روی هم نشسته. که عنقریب می پوکیدند و می پوکاندند. دو جفت عقل من یک ماه و نیمِ تمام، طول کشید تا کنده شوند. بس که نا راست بودند و با همه ی کژی شان، بی محابا کنگر خورده و لنگر انداخته بودند. آن دو جفت عقل …